وای بر امتی که زنگی ندارد…
در رثای سالروز وفات سلطان نورالدین زنگی (رحمةالله علیه)

در رثای سالروز وفات سلطان نورالدین زنگی (رحمةالله علیه)
۱۲ شوال ۵۶۹ هجری قمری
وای بر امتی که زنگی ندارد…
وای بر امتی که زنگیهای خویش را تنها میگذارد، از خاطر میبرد، تبعید میکند و در نهایت، در مسلخ فراموشی ذبح میکند.
ما تنها یک سلطان را از دست ندادیم؛
ما شعلهای از غیرت را خاموش کردیم، پرچمی از عدالت را فرود آوردیم، و نقشهای از عزت را با مرکب خیانت، پاره پاره ساختیم.
نورالدین را از دست دادیم، اما پیش از آن، مرامش را، زهدش را، شمشیرش را، اشک نیمهشبش را و عدالت سحرگاهیاش را به بازارهای دنیا فروختیم و به بهای ذلت، وجدان تاریخ را حراج کردیم.
امتی که روزگاری به دعای نیمهشب مردانی چون زنگی زنده بود،
امروز شب را در فسق میگذراند و روز را در سکوت؛
نه به خون زنگی وفادار مانده، نه به قبلهای که او برایش شمشیر زد، نه به محرابی که در آن با ترس خدا میگریست.
زنگی، یک انسان نبود، یک مکتب بود؛
مکتبی از تقوا، عدالت، جهاد، زهد و بیداری.
او پُل عبور از تاریکی به سپیدهدم صلاحالدین بود.
هیچ قهرمانی بیپیشقراول به میدان نمیرسد، و هیچ فتحی بیزمینه روی نمیدهد.
اگر صلاحالدین پرچم توحید را بر گنبد صخره برافراشت، این نورالدین بود که نخست، خاک دلها را شخم زد، تخم بیداری کاشت، و در دانشگاههای شام، فقه جهاد و مقاومت را بازتعریف کرد.
او نه بر تخت، که بر تقوا تکیه زد؛
نه با زر، که با زهد حکومت کرد؛
نه با تزویر، که با ترس خدا بندگان را پاس داشت.
اما امروز چه؟
نه زنگی داریم، نه زنگیصفت.
و وای بر ملتی که اگر زنگی برخیزد، او را بیپشت، بییار، بیفریاد در میدان تنها میگذارد.
زنگیهای عصر ما، اکنون در غزهاند، در جنین، در صعده، در خیابانهای سوختهی قدس.
اما وارثان زنگی کجایند؟
علما کجایند، که باید چراغ امت باشند؟
حکام کجایند، که نعلین زرینشان از خون کودکان غزه برق میزند؟
ملتها کجایند، که فریادشان تنها در شعارها میپیچد و در میدان غایباند؟
چه شد آن نسلی که ایمان را در قبضهی سنگ میدید،
و با همان سنگ، هیبتِ تانکهای اشغال را در هم میکوبید؟
چه شد آن مادرانی که گهوارهی فرزندانشان را نه با رؤیای شهرت، که با لالایی شهادت میجنباندند،
و به جای شیر غفلت، جرعهای از غیرت در کامشان میریختند؟
چه شد آن شبها، آن شبهای اشک و استغاثه در مکه و مدینه، در شام و بغداد، در تنف و دمشق؛
که شبزندهدارانش، با دلهایی گریان، قامت برافراشته بودند و قبلهی آمالشان، آزادسازی قدس بود؟
چه شد آن مؤمنانی که شبها با تضرع برای نصرت دین خدا به رکوع میرفتند،
و روزها با شمشیر در صفوف مجاهدان، در مصاف با دشمنان خدا میایستادند؟
امروز، اشکها برای درامهای ترکیست و ..،،نه برای غربت مسجدالاقصی!
تاریخ، این آینهی بیرحم، ما را بازمیتاباند؛
امتی که نه زنگی دارد، نه طلب زنگی، نه لیاقت زنگی.
امتی که قهرمانان را تنها میگذارد
و قاتلان را تاج مینهد و با دستان خود، به گردن طاغوت زمان – ترامپ – مدال میآویزد،
تا او گستاختر از گذشته، به ویرانی، چپاول، تحریم و اشغال ادامه دهد.
اما فراموش نکنیم:
پیش از آنکه زنگیای برخیزد، باید امتی برخیزد که زنگیطلب باشد؛
امتی که از دامان مادران باعفت، نهفقط در غزه، که در مکه و مدینه، در کابل و بغداد، در قاهره و خجند، دوباره زنگیها بزاید.
امتی که از گورهای غفلت برخیزد،
قرآن را نه بر طاقچه، که در میدان بخواند و از مهجوریت نجات دهد،
تا امت، امت شود و از اسارتِ ذاتِ تنپرست، نجات یابد.
امتی که از سنگ، مشق شجاعت بیاموزد،
و از خون، وضو بگیرد برای قیام.
امتی که بار دیگر، باب خیبر را علیگونه بشکند
و پرچم اسلام را عمرگونه بر بام قدس برافرازد.
وای بر امتی که زنگی ندارد…
و خوشا بر ملتی که اگرچه زنگیاش در خاک خفته باشد،
مرام او زنده است،
و مشعل او، هنوز در دل نسلهای بیدار میسوزد.
درود خدا بر زنگیهای غزه و یمن،
درود بر آنانی که امروز، در هر کنج و کنار عالم، ابراهیموار در آتش نمرود میایستند،
موسیوار، در برابر فرعونهای زمان، سر تسلیم فرو نمیآورند،
و محمدوار، از یثربها، مدینهالرسول میسازند از شهر شرک شهر توحید می سازند.
عبدالرووف توانا
شب جمعه ۲۲ حمل ۱۴۰۴
مزار شریف، افغانستان
نظرات بسته شده است.