شهادت دو ستاره در یک شب

روایتی از شهادت مولوی سیذ عبدالرحمن و انجنیر حبیب‌الرحمن از رهبران نهضت اسلامی افغانستان.

روایتی از شهادت مولوی سیذ عبدالرحمن و انجنیر حبیب‌الرحمن از رهبران نهضت اسلامی افغانستان

شب، سنگین‌تر از همیشه بر کابل سایه انداخته بود. پلچرخی در خفقان کامل فرو رفته بود و زنجیرها از شور زندگی و فریاد حقیقت، بیزار بودند. اما در میان آن سیاهی، دو ستاره با هم طلوع کردند و با هم غروب نمودند؛ شهید مولوی سید عبدالرحمن، مشهور به مولوی جان، و شهید انجنیر حبیب‌الرحمن، دو یار وفادار، دو عاشق بی‌ادعا، دو روح برآمده از یک درد.

مولوی جان، مردی از جنس اخلاص، مسئول مالی نهضت اسلامی و از رهبران مؤمن و پیشتاز آن بود. دست‌هایش با حساب و کتاب بود، اما دلش غرق در عشق به خدا و آرمان امت. پشت چهره آرامش، کوهی از غیرت می‌تپید، و در عمق نگاهش آتشی شعله می‌کشید که از ظلم، سازش نمی‌پذیرفت.

او در کنار انجنیر حبیب‌الرحمن، نه تنها هم‌سنگر، بلکه همراز و هم‌سوگند بود؛ رابطه‌ای فراتر از دوستی، پیوندی در ریشه‌های اعتقاد و وفاداری. باهم زیستند، باهم مبارزه کردند، و سرانجام در یک شب، در یک لحظه، در یک خون، به دیدار معبود شتافتند.

شهادت آن شب، قصه‌ای تلخ و آسمانی است. دو کبوتر زخمی، در قفس پلچرخی، بال‌هایشان را به هم سپردند و در پرواز به سوی خدا، سایه یکدیگر شدند. گفته‌اند:

وقتی مأمور برای بردنشان آمد، لبخند زدند. گفتند: خوشا به حالمان که قرار است با هم برویم…

نه فریاد زدند، نه هراسیدند؛ بلکه با چشمانی براق، به قله نگاه می‌کردند. آنان خوب می‌دانستند که بدن‌ها می‌افتند، اما آرمان‌ها پرواز می‌کنند.

آنان که از حساب زندگی دیگران پاسداری می‌کردند، آن شب با هم حساب زندگی خویش را با خدا بستند… و چه خوب بستند!

پیکرهایشان به خاک سپرده شد، اما نامشان بر زبان تاریخ ماندگار شد. مولوی جان، نه فقط شهید مال و ایمان، بلکه شهید رفاقت و وفاداری است. او و انجنیر حبیب‌الرحمن، دو یار عاشق بودند که در گمنامی درخشیدند و در گورستانی بی‌نشان، پرچم‌دار حماسه شدند.

امروز، هرگاه نسیم از کنار پلچرخی عبور می‌کند، گویی نجواهایی از آن دو یار می‌آورد؛

آنان که شب را شکستند، تا صبح آزادی برای ملت طلوع کند

نظرات بسته شده است.