درسها و اندرزها از غزوه اُحُد تا غزه خونین از ابوعبیده دیروز تاابوعبده امروز!
درسها و اندرزها از غزوه اُحُد تا غزه خونین از ابوعبیده دیروز تاابوعبده امروز!
درسها و اندرزها از غزوه اُحُد تاغزه خونین از ابوعبیده دیروز تاابوعبده امروز!
صحابة پيامبر بزرگ اسلام- که به هنگام کارزار در خط مقدم سپاه اسلام ميجنگيدند- به مجرد آنکه تغيير وضعيت را در غزوه احد مشاهده کردند، يا صداي آنحضرت را شنيدند، فوراً بسوي ايشان شتافتند تا آسيبي به حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم!
در عين حال، موقعي سر رسيدند که آنحضرت آن زخمها را برداشته بود و شش تن از زرمندگان انصار کشته شده بودند و هفتمين آنان از شدت جراحات از پيکار درمانده بود و سعد و طلحه سخت مشغول دفاع و کارزار بودند. تعدادی از اصحاب با پيکرها و سلاحهايشان گرداگرد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ديواري کشيدند و آنچنان که بايد و شايد ضربات دشمن را بازداشتند و تهاجمات دشمن را پاسخ دادند.
حضرت ابوبکر (رض) می گوید: ابوعبيده مانند پرنده ميتاخت تا به من رسيد. شتابان بسوي نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- رفتيم؛ ديديم طلحه در برابر آنحضرت بر زمين افتاده است. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(دونکم اَخاکُم فقد اَوجَب). برادرتان را دريابيد که دارد از دست ميرود.
به صورت حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- ضربتي سخت وارد شده بود که دو حلقه از حلقههاي کلاه خود ايشان در صورتشان فرو رفته بود. من رفتم تا آن حلقههاي کلاه خود را از صورت ايشان بيرون بکشم؛ ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم اي ابوبکر که بگذاري که من اين کار را بکنم؟! گويد: با دهانش آن حلقهها را گرفت و آرام آرام تکان ميداد که مبادا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آزار بيشتر ببينند. سرانجام يکي از آنها را درآورد؛ اما دندان پيشين وي افتاده بود! ابوبکر گويد: آنگاه رفتم تا دومي را دربياورم. باز هم ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم که بگذاري من اين کار را انجام بدهم؟! گويد: ابوعبيده حلقة دومي را نيز با دهانش گرفت و آرام آرام تکان داد تا درآمد؛ ولي دندان پيشين ديگر وي نيز افتاده بود. آنگاه، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: دونکم اخاکم فقد اوجب! گويد: هر دو جلو رفتيم تا او را مداوا کنيم. وي ده و چند ضربت خورده بود [44]. در کتاب تهذيب تاريخ دمشق آمده است: در گودالي در آن حوالي او را بر زمين افتاده يافتيم و ديديم که شصت و چند ضربت- کم و بيش- از نيزه و تير و شمشير خورده است و ديديم که انگشت وي قطع شده است؛ از او مراقبت کرديم [45].
در اثناي اين لحظات دشوار، پيرمون نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- گروهي از قهرمانان مسلمان گرد آمده بودند؛ از جمله: ابودجانه، مصعب بن عمير، علي بن ابيطالب [46]، سهل بن حُنيف، مالک بن سنان پدر ابوسعيد خُدري، اُمّ عماره نُسَيبَه بنت کعب مازنيه، قتاده بن نعمان، عمربن خطاب، حاطب بن ابي بلتعه و ابوطلحه.
حفاظت اعجازآميز پيامبر
لحظه به لحظه بر شمار مشرکان افزوده ميشد و طبعاً حملات آنان شدت مييافت و بر فشار ايشان نيز بر مسلمين ميافزود؛ تا آنکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در يکي از گودالهايي که ابوعامر فاسق تعبيه کرده بود، درافتادند و زانويشان ورم کرد. علي دست ايشان را گرفت و طلحه بن عبيدالله آنحضرت را در آغوش گرفت تا ايشان سرپا ايستادند!
نافع بن جبير گويد: از مردي از مهاجرين شنيدم که ميگفت: در جنگ احد شاهد بودم. نگريستم، ديدم که تيرها از هر سوي ميبارند و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در آن ميان ايستادهاند و همة آن تيرها از کنار ايشان ميگذرند! من آن روز، عبدالله بن شهاب زهري را ديدم که ميگفت: محمد را به من نشان بدهيد! زنده نمانم اگر زنده بماند! در حاليکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در کنار او بودند و هيچکس در کنار آنحضرت نبود. آنگاه از ايشان گذشت. صفوان در اين ارتباط او را سرزنش کرد؛ گفت: بخدا، او را نديدم! به خدا سوگند ميخورم که او را از ما محافظت ميکنند! ما چهار تن شديم و با يکديگر پيمان بستيم و عهد کرديم که او را بکشيم؛ دستمان به هيچ جايي نرسيد! [47]
قهرمانيهاي بينظير
در جنگ احد، مسلمانان، قهرمانيهاي بينظير و فداکاريهاي چشمگير، از خود نشان دادند که تاريخ همانند آن را ثبت نکرده است.
ابوطلحه خودش را در برابر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حايل ميگرداند و سينه سپر ميساخت تا تيرهاي دشمنان را از آنحضرت بازدارد. اَنَس گويد: در جنگ احد مردمان همه از نزد پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- گريختند؛ ابوطلحه پيش روي ايشان با سپر خوش آنحضرت را حفاظت ميکرد. وي مردي تيرانداز بود که کمان را سخت ميکشيد و در آن روز دو يا سه کمان را شکست. هرگاه رزمندهاي با جعبهاي پر از تير بر آنحضرت ميگذشت، ميفرمودند:
(اُنثُرها لابي طلحه) اين تيرها را براي ابوطلحه آماده کن گويد: گاه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به آن جماعت مينگريستند؛ و ابوطلحه ميگفت: پدرم و مادرم فدايتان باد؛ سر نکشيد، تيري از کمان اين جماعت درميآيد و به شما ميخورد! شاهرگ من نگهبان شاهرگ شماست! [48]
نيز از انس روايت کردهاند که ميگفت: ابوطلحه با پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- با يک سپر ميجنگيدند. ابوطلحه نيکو تيراندازي ميکرد؛ چنانکه هرگاه تيري ميافکند، پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- سرک ميکشيدند تا نشانة وي را ببينند![49]
ابودجانه در برابر آنحضرت ايستاده بود و گردة خويش را سپر بلاي آنحضرت گردانيده بود؛ تيرها از هر سوي بر او ميباريدند و او اصلاً تکان نميخورد!
حاطب بن ابي بلتعه، عتبه بن ابي وقاص را- که دندان مبارک پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را شکسته بود- دنبال کرد و با شمشير ضربتي بر او وارد کرد که سرش از روي پيکرش پريد. آنگاه اسب و شمشير وي را برگرفت. سعدبن ابي وقاص بسيار اصرار ميورزيد که خودش اين برادرش را به قتل برساند؛ اما بر او دست نيافت و حاطب بر او دست يافت.
سهل بن حُنيف يکي از تيراندازان قهرمان بود. با پيامبر گرامي اسلام پيمان مرگ بست و نقش بسيار فعال و عمدهاي در حمايت از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در برابر مشرکان داشت.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز خود شخصاً تيراندازي ميکردند. از قتاده بن نعمان روايت شده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آنقدر با کمان خود تيراندازي کرده بودند که دو سر کمانشان خرد شده بود. قتاده بن نعمان، آن کمان فرسوده را برگرفت و همواره نزد او بود. در روز احد چشم قتاده از حدقه بيرون پريد و بر روي گونهاش افتاد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با دست مبارکشان چشم وي را به جاي خود بازگردانيدند؛ و بهتر و تيزبينتر از آن چشم ديگر وي گرديد.
عبدالرحمان بن عوف در جنگ احد کارزار کرد تا آنکه دهانش مورد اصابت قرار گرفت و دندانهايش در دهانش ريخت؛ و بيست جراحت يا بيشتر برداشت. بعضي از اين جراحتها مربوط به پايش بود که بر اثر آنها پايش لنگ شد.
مالک بن سنان- پدر ابوسعيد خُدري- خون زخم صورت پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را به منظور پاکسازي زخم صورت ايشان- مکيد؛ آنحضرت فرمودند: مُجَّهُ خونها را تُف کن! گفت: بخدا، اين خونها را از دهانم بيرون نميريزم! و با همان حال به صحنة نبرد بازگشت. آنگاه، پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(من أراد أن ينظر إلى رجل من أهل الجنة فلينظر إلى هذا).
هر کس ميخواهد که مردي از اهل بهشت را بنگرد، اين مرد را بنگرد!
او نيز رفت و کشته شد و به شهادت رسيد.
امّ عماره نيز پيکار چشمگيري داشت. در ميان مردان رزمندة مسلمان بر ابن قمئه حمله برد. ابن قمئه ضربتي بر شانة او زد که جراحتي عميق بر جاي نهاد. وي نيز با شمشير خود چندين ضربت بر ابن قمئه وارد کرد؛ اما ابن قمئه دو زره بر روي هم پوشيده بود و جان سالم بدر برد. امّ عماره، همچنان به پيکار ادامه داد تا دوازده زخم کاري برداشت.
مُصعَب بن عُمير نيز چون شير ژيان بر کفار حمله ميبرد. حملات ابن قَمِئه و همراهانش را پاسخ ميگفت؛ لواي جنگ نيز بر دوش وي بود. بر دست راستش ضربتي زدند و آن را قطع کردند؛ لواي جنگ را به دست چپ داد و آنقدر در برابر کفار ايستادگي کرد تا دست چپ او نيز قطع شد. آنگاه با سينه و گردنش لواي جنگ را چسبيد تا سرانجام به قتل رسيد. قاتل وي در نهايت ابن قمئه بود؛ و چون مصعب به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بسيار شباهت داشت، ابن قمئه گمان کرد آنحضرت را کشته است و بسوي مشرکين بازگشت و فرياد سرداد: محمد کشته شد! [50]
شايعة قتل پيامبر
هنوز از اين فرياد سردادن ابن قمئه دقايقي چند نگذشته بود که خبر قتل نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- در ميان مشرکان و مسلمانان شايع گرديد. اين شايعه حساسترين شرايط را در جنگ احد پيش آورد. بسياري از صحابة رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- که نزد ايشان نبودند و در حلقة محاصرة دشمن قرار گرفتند، روحية خودشان را از دست دادند و عزمشان براي ادامة جنگ سست گرديد و در ميان صفوف ايشان پريشاني و هرج و مرج و درهم ريختگي فراوان پديد آورد. البته، اين شايعه تا حدودي از شدت حملات مشرکان نيز کاست؛ چنان پنداشتند که به بالاترين آرزوهايشان رسيدهاند؛ و بسياري از آنان سرگرم مثله کردن کشتگان مسلمانان شدند.
حضور مجدد پيامبر در عرصة فرماندهي
وقتي مصعب به قتل رسيد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- لواي مسلمين را به دست علي بن ابيطالب دادند. وي نيز کارزاري کارساز کرد. ديگر صحابياني که در اطراف آنحضرت بودند نيز قهرمانيهاي بينظيري از خويش نشان دادند؛ همزمان، هم دفاع ميکردند و هم ميجنگيدند.
سرانجام، پيامبر بزرگ اسلام، توانستند راهي باز کنند و خودشان را به لشکرشان که در حلقة محاصره بودند برسانند. همينکه به نزديکي افراد لشکر اسلام رسيدند، کعب بن مالک ايشان را شناخت و او نخستين کسي بود که آنحضرت را شناخت. با صداي بلند فرياد زد: اي جماعت مسلمانان، مژده دهيد؛ اين شخص رسولاللهاند!
حضرت نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- به او اشارت فرمودند که ساکت شود؛ چون نميخواستند مشرکان از جا و مکان ايشان با خبر شوند! اما اين صدا به گوش مسلمانان رسيد و مسلمانان از اطراف به سوي ايشان دويدند تا آنکه سي تن از ياران آنحضرت پيرامون ايشان گرد آمدند.
پس از اين تجمع مجدد سپاهيان اسلام، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حرکت منظم بسوي شکاف کوه را آغاز کردند و براي اين منظور، از ميان صفوف مشرکان مهاجم ميگذشتند؛ مشرکان نيز بر شدت حمله و هجومشان افزودند؛ و با کوشش هرچه تمامتر ميخواستند نگذارند اين حرکت صورت بگيرد؛ اما در برابر شجاعت و شهامت شيران اسلام کاري از پيش نبردند.
عثمان بن عبدالله مغيره، يکي از سوارکاران مشرکين، به سوي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- حمله برد وي گفت: زنده نمانم اگر زنده بماني! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از جاي برخاستند تا با او رويارو شوند؛ اما اسب وي پايش در گودالي گير کرد. حارث بن صِمّه نيز رسيد و با او گلاويز گرديد و ضربتي بر پايش زد و او را بر جايش نشانيد؛ آنگاه، بر او حمله برد و اسلحة او را گرفت و به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- پيوست.
عبدالله بن جابر، سوار کار ديگري از سواره نظام لشکر مکه، بر حارث بن صمه حمله برد و با شمشير بر شانة وي چنان ضربتي زد که او را سخت مجروح گردانيد و مسلمانان او را به درگاه حمل کردند. ابودجانه نيز- صاحب همان دستار سرخرنگ- بر عبدالله بن جابر حمله آورد و با شمشير چنان ضربتي بر وي زد که سرش را از پيکر جدا کرد و به سويي پراند.
در اثناي اين کارزار سخت، مسلمانان راخوابهاي کوتاه عارض ميگرديد و اين آرامشي از جانب خداوند براي آنان بود؛ چنانکه قرآن از آن حکايت دارد. ابوطلحه گويد: من از جمله کساني بودم که در ماجراي احد آن خوابهاي کوتاه مرا فرا گرفت و چنان بود که شمشيرم بارها از دستم افتاد، ميافتاد و برميگرفتم؛ ميافتاد و برميگرفتم! [51]
در پرتو اين فرماندهي حکيمانه و اين شجاعت قهرمانانه، اين گردان تازه تشکيل شده از سپاه اسلام، بطور منظم، راه خود رابه سوي شکاف کوه در پيش گرفت و براي بقية سپاهيان نيز راهي گشود که بتوانند خود را به اين جاي امن در دل کوه برسانند. به تدريج، سپاهيان اسلام دسته دسته به آنحضرت ملحق شدند و با اين ترتيب، نبوغ نظامي خالد در برابر نبوغ فرماندهي حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- شکست خورد.
قتل اُبي بن خلف به دست پيامبر
ابن اسحاق گويد: در دره احد استقرار يافتند، اُبّي بن خلف در حاليکه ميگفت: کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر زنده بماند! خود را بالاي سر آنحضرت رسانيد. رزمندگان، همه يک سخن گفتند: اي رسول خدا، يک نفر از ما بر او حمله برد؟ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (دَعُوهُ) او را واگذاريد! وقتي به آنحضرت نزديک شد، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيزة کوچک (زوبين) حارث بن صمه را از اوگرفتند و آنچنان از جاي برجستند که همة اصحاب مانند موهاي شتر که به هنگام برجستن وي بر هوا ميرود، به اطراف پراکنده شدند. آنگاه با او روبرو شدند و ترقُوة وي را از شکافي ميان نيم تنة زره و کلاه خود مشاهده کردند و زوبين حارث را که در دست داشتند، بسوي آن نقطه نشانه رفتند. بر اثر آن ضربت چند بار از اسبش فرو غلطيد. وقتي نزد قريش بازگشت، گردنش فقط يک خراش کوچک برداشته بود. خون زخم وي نيز بند آمده بود.
ابّي بن خلف خطاب به قريشيان گفت: بخدا محمد مرا کشت! گفتند: بخدا، روحيهات را از دست دادهاي! بخدا، تو هيچ مشکلي نداري! گفت: مدتي پيش در مکه به من گفته بود که مرا خواهد کشت [52]! بخدا، اگر آب دهان هم به من افکنده بود، همان آب دهان مرا ميکشت! سرانجام نيز بر اثر همان ضربت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم، دشمن خدا در محل سَرِف، زماني که قريشيان به مکه بازميگشتند، مُرد.
در روايت ابوالاسود از عُروه، همچنين در روايت سعيد بن مُسيب از پدرش آمده است که اُبّي بن خلف پس از آن ضربتي که از دست رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- دريافت کرده بود، مانند گاونر بانگ ميزد و ميگفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر اين زخم من بر تمامي مردمان ذيالمجاز وارد آمده بود، همگي ميمردند! [53]
طلحه دستيار پيامبر
در آن اثنا که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از ارتفاعات احد بالا ميرفتند، صخرة بزرگي بر سر راه آنحضرت قرار گرفت، برجستند تا برفراز آن صخره برآيند؛ نتوانستند؛ زيرا، از مدتي پيش فربه شده بودند و دو زره بر روي هم پوشيده بودند؛ جراحت شديدي نيز برداشته بودند. طلحه بن عبيدالله زير پاي آن حضرت نشست و آنحضرت را روي شانههايش بلند کرد و بالا برد تا هم سطح آن صخره قرار داد و ايشان پاي بر آن صخره نهادند و گفتند: �اَوجبَ طلحَه� يعني: طلحه بهشت را بر خودش واجب کرد! [54]
آخرين حملة مشرکين
زماني که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در مقرّ فرماندهي خويش در درة احد استقرار يافتند، مشرکان آخرين تهاجمهاي خود را براي غلبه يافتن بر مسلمانان سامان دادند.
* ابن اسحاق گويد: در آن اثنا که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در آن درة کوه احد استقرار يافته بودند، عدهاي از قريشيان برفراز کوه بالا آمدند و بر بالاي سر مسلمانان ظاهر شدند. فرماندهي اين دسته را ابوسفيان و خالدبن وليد بر عهده داشتند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گفتند:
(اللهم إنه لا ينبغي لهم أن يعلونا).
خداوندا، اصلاً سزاوار اينان نيست که بر سر ما فراز آيند!
عمر بن خطاب به اتفاق گروهي از مهاجرين با آنان جنگيدند تا آنان را از فراز کوه به پايين راندند [55].
* در مغازي اُمَوي آمده است که مشرکان از کوه بالا رفتند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به سعد فرمودند:اَجنِبهُم!
منظورشان اين بود که اينان را بازگردان! گفت: چگونه من به تنهايي اينان را بازگردانم؟ نبّياکرم -صلى الله عليه وسلم- سه بار فرمايش خودشان را تکرار کردند. سعد از تيردان خود تيري برکشيد و يکي از مردان آن جماعت را به قتل رسانيد! گويد: رفتم وآن تير را برگرفتم و مرد ديگري را از آن جماعت با آن زدم؛ او نيز به قتل رسيد. بازهم، آن تير را برگرفتم و سومي را با آن زدم؛ او نيز به قتل رسيد. آن جماعت وقتي موقعيت را چنان ديدند، از همان راهي که فراز آمده بودند پايين رفتند. گفتم: اين تير مبارکي است! آن را در تيردان خودم نهادم. اين چوبة تير تا زماني که سعد از دنيا رفت، همراه او بود؛ پس از وفات وي نيز نزد فرزندان او بود [56].
مُثله کردن شهيدان
اين آخرين حملة مشرکين بر ضد پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- بود. مشرکان مکه، از آنجا که پيرامون سرنوشت پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- هيچ اطلاعي نداشتند؛ حتي تقريباً يقين کرده بودند که آنحضرت به قتل رسيدهاند. اين بود که به پايگاه خود بازگشتند و تدارک ساز و برگ سفر براي بازگشت به مکه را آغاز کردند. بعضي از آنان، از جمله زنانشان، سرگرم مُثله کردن و از ريخت و قواره انداختن پيکرهاي شهداي اسلام شدند. گوشها و بينيها و آلات تناسلي را قطع ميکردند و شکمهاي اجساد بر زمين افتاده را ميدريدند. هند بنت عُتبه جگر حمزه را از شکم او بيرون کشيد و جويد؛ اما وقتي نتوانست فرو برد، از دهان بيرون افکند و با آن گوشها و بينيها براي خود زيور و پايبند و خلخال درست کرد [57].
آمادگي رزمي مسلمانان تا پايان کار
در اين ساعات پاياني جنگ احد، دو رويداد قابل توجه روي داد که نشانگر ميزان آمادگي قهرمانان مسلمان براي پيکار و کارزار تا پايان کار و ميزان جانفشاني آنان در راه خدا است.
رويداد اوّل: کعب بن مالک گويد: من از جمله کساني بودم که از اردوگاه مسلمانان بيرون رفته بودم. وقتي که ديدم مشرکان، کُشتگان مسلمانان را مُثله ميکنند، از جاي جستم و از آنجا دور شدم، ناگاه مردي از مشرکان را ديدم که تا دندان مسلح است و از ميان کشتگان مسلمان ميگذرد و ميگويد: مانند گرگ که بر گوسفندان حمله بَرَد بر اينان حمله بردهاند! مردي از سپاه اسلام نيز بر سر راه او ايستاده بود و زره بر تن و اسلحه در دست داشت. پيش رفتم تا پشت سر او قرار گرفتم. آنگاه، بر آن شدم تا وضعيت مسلمان و کافر را با يکديگر به چشم خودم ورانداز کنم و برآورد کنم. ديدم که وضع ظاهر و امکانات رزمي آن کافر بسيار بهتر و بيشتر از آن مسلمان است. همچنان آندو را نظاره ميکردم تا با هم روياروي شدند، آن مرد مسلمان آنچنان ضربتي بر آن مرد کافر زد که به بالاي رانهاي وي اصابت کرد و او را به دو نيم کرد. آنگاه آن مرد مسلمان نقاب از چهره برگرفت و گفت: چطور بود، کعب؟ من ابودُجانه هستم! [58]
رويداد دوم: پس از پايان يافتن نبرد، چند تن از زنان و مسلمان نيز به ميدان جنگ پاي نهادند. انس گويد: عايشه دختر ابوبکر و اُمّ سُلَيم را ديدم که جامههايشان را بالا زده بودند- به گونهاي که زيورآلات پاهايشان را ميديدم- و مشکهاي آب را بر دوش ميکشيدند و در دهان مجروحان جنگ خالي ميکردند؛ آنگاه، بازميگشتند و آن مشکها را پر ميکردند و بار ديگر ميآمدند و در دهان زخميهاي جنگ خالي ميکردند. [59] عُمر نيز گويد: اُمّ سَليط، از زنان انصار، در روز جنگ اُحُد مشکهاي آب را براي ما پر ميکرد [60].
اُمّايمن نيز در زمره اين زنان بوده است. وقتي فراريهاي سپاه اسلام را ديد که ميخواهند وارد مدينه شوند، بر صورتهايشان خاک ميپاشيد و به برخي از آنان ميگفت: اين دوک نخريسي را بگير و آن اسلحهات را بده! آنگاه، شتابان خود را به ميدان جنگ رسانيد و به آب دادن مجروحان مشغول شد. حِبّان بن عَرَقه تيري به سوي او افکند، بر زمين افتاد واندامش برهنه شد. دشمن خدا قاه قاه خنده سرداد! اين وضعيت بر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- گران آمد. تيري را که پيکان بر سر نداشت، به دست سعد دادند و گفتند: (اِرمِ بِهِ) تيراندازي کن! سعد آن تير بدون پيکان را پرتاب کرد. تير بر شاهرگ حِبّان فرود آمد. حبان بر پشت بر زمين افتاد و اندامش برهنه شد. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيز آنچنان خنديدند که دندانهاي آسيايشان نمودار شد. آنگاه فرمودند:
(استَقادَل ها سَعد؛ اَجابَ الله دَعوتَه).
سعد انتقام امايمن را گرفت؛ خدا دعايش را مستجاب کند!
پيامبر در شعب اُحُد
همينکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در جايگاه خودشان در شعب احد قرار گرفتند، عليبن ابيطالب از آن مکان دور شد و از مهراس- که به قولي صخرهاي گود بوده است که در آن آب جمع ميشده؛ يا نام چشمهاي است در ارتفاعات احد- سپر خود را پر از آب کرد و نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آورد تا ايشان از آن آب بنوشند. بويي از آن آب به مشام ايشان رسيد که مانع آشاميدن آن شد، اما با آن آب خونهاي صورتشان را شستند و مابقي آن را بر سرشان ريختند و گفتند:
(اشتد غضبُ الله على من دمي وجه نبيه).
خشم خداوند بر کساني که صورت پيامبرش را خونآلود کردهاند، بسيار شديد است! [61]
سهل گويد: بخدا، من ميدانم چه کسي زخم رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- را ميشست و چه کسي آب ميريخت و چگونه زخم آنحضرت مداوا گرديد؟! فاطمه دخترشان زخم ايشان را شستشو ميداد؛ عليبن ابيطالب با سپر آب ميريخت. وقتي فاطمه ديد که آب، خون را زيادتر ميکند، قطعه حصيري برداشت و سوزانيد و بر زخم صورت آنحضرت نهاد؛ خون بند آمد [62].
محمدبن مسلمه آب سرد گوارايي آورد؛ نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- از آن آب نوشيدند و براي او دعاي خير کردند [63]. نماز ظهر را آنحضرت بر اثر جراحت نشسته خواندند؛ مسلمانان نيز پشت سر آنحضرت نشسته نماز گزاردند [64].
شماتت ابوسفيان
زماني که مشرکان مکه کاملاً آمادة بازگشت از احد شده بودند، ابوسفيان بر فراز کوه بالا آمد و ندا درداد: آيا محمد در ميان شما است؟ هيچ کس به او پاسخي نداد. گفت: آيا ابن ابيقُحافه در ميان شما است؟ هيچ کس پاسخي به او نداد. گفت: آيا عمر بن خطاب در ميان شما است؟ هيچ کس به او پاسخي نداد. پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- صحابة خود را از پاسخ دادن به او بازداشته بودند. سراغ هيچکس ديگر را هم نگرفت؛ زيرا، هم او ميدانست و هم ديگر قريشيان ميدانستند که قوام اسلام به اين سه نفر است. ابوسفيان گفت: اين سه نفر را خاطر جمع شما از شرشان خلاص شدهايد! عمر نتوانست خودش را نگهدارد؛ گفت: اي دشمن خدا، اين سه نفر را که ياد کردي هر سه زندهاند و خداوند آنچه تو را خوش نميآمده است محفوظ نگاه داشته است! ابوسفيان گفت: کشتگان شما را مُثله کردهاند؛ اين کار را من دستور ندادهام؛ ناراحت هم نيستم که چنين کاري صورت گرفته است!
آنگاه ابوسفيان گفت: اُعلُ هُبَل! هُبَل، تو برتري!
نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: جوابش را نميدهيد؟ گفتند: چه بگوييم؟ فرمودند: بگوييد: (اَلله أعلى وأجل) خداوند برتر و با عظمتتر است!
سپس گفت: لَنا العزّي وَلا عزَي لکم! ما عزي داريم و شما عزي نداريد!
نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: جوابش را نميدهيد؟ گفتند: چه بگوييم؟ فرمودند: بگوييد: (الله مولانا، ولا مولى لکم) خداوند مولاي ما است و شما مولايي نداريد!
آنگاه ابوسفيان گفت: آفرين، احسنت! امروز به جاي روز بدر، جنگ آمد و نيامد دارد!
عمر در پاسخ وي گفت: اصلا برابر نيست! کشتگان ما در بهشتاند و کشتگان شما در آتش دوزخ!
آنگاه ابوسفيان گفت: نزد من بيا، اي عمر! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(ائتهِ فانظُر ماشأنُه)
نزد او برو ببين چه کار دارد؟!
نزد وي رفت. ابوسفيان گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم، آيا محمد را کشتهايم؟! عمر گفت: خداوندا؛ نه! او اينک سخن تو را دارد ميشنود! گفت: تو نزد من از ابن قمئه راستگوتر و درستکارتري![65]
قرار جنگ بعدي در بدر
ابن اسحاق گويد: ابوسفيان در حاليکه به اتفاق همراهانش بسوي مکه بازميگشتند، ندا درداد: قرار ما براي شما در وادي بدر، سال آينده! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به مردي از يارانشان فرمودند: بگو: باشد؛ اين قرار ما با تو باشد! [66]
خبرگيري پيامبر از وضعيت مشرکان
در آن هنگام، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عليبن ابيطالب را فرستادند و گفتند: سياهي به سياهي اين جماعت برو و بنگر که چه ميکنند و چه قصدي دارند! اگر اسبان را يدک ميکشند و بر اشتران سوارند، معلوم ميشود که قصد مکه دارند؛ و اگر بر اسبان سوارند و اشتران را يدک ميکشند، معلوم ميشود که قصد مدينه دارند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر قصد مدينه کنند من نيز بر سرشان در مدينه فرود خواهم آمد و حقشان را ميدهم! علي گويد: سياهي به سياهي آنان حرکت کردم تا ببينم چه ميکنند، اسبان را يدک کشيدند و بر اشتران سوار شدند و به سوي مکه روانه شدند [67].
رسيدگي به شُهدا و مجروحين
پس از بازگشت قريشيان، مسلمانان فراغت يافتند تا به وضع شهيدان و مجروحان جنگ احد رسيدگي کنند. زيدبن ثابت گويد: رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مرا در روز احد فرستادند تا از سعدبن ربيع خبر بگيرم. به من فرمودند:
(إن رأيته فأقرئه مني السلام وقل له يقول لک رسولالله: کيف تَجدُک؟)
اگر او را ديدي سلام مرا به او برسان و به او بگو: رسول خدا به تو ميگويد: در چه حالي؟
گشت زدن ميان کشته شدگان را آغاز کردم؛ وقتي به او رسيدم، هنوز رمقي به تن داشت؛ هفتاد ضربت خورده بود، از شمشير و از نيزه و از تير. گفتم: اي سعد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به تو سلام ميرسانند و ميگويند: براي من بازگو که در چه حالي؟
گفت: سلام بر رسول خدا! به ايشان بگو: اي رسول خدا، بوي بهشت را ميشنوم! به قوم و قبيلة من، انصار، نيز بگو: اگر بر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دست يابند و در ميان شما يک چشم مانده باشد که پلک بزند، در پيشگاه خدا عُذري نخواهيد داشت! و همان لحظه جان داد [68].
در ميان مجروحان، اُصيرم، عمرو بن ثابت را يافتند. اندکي رمق به تن داشت. سابقا اسلام را بر او عرضه مي کردند و او نميپذيرفت. گفتند: اين اُصيرم براي چه آمده است؟! آخرين بار که او را ديديم اسلام را نميپذيرفت! آنگاه، از خودش سؤال کردند: براي چه آمدهاي؟ براي پشتيباني قوم و قبيلهات؟ يا به خاطر تمايل به اسلام؟ گفت: البته به خاطر تمايل به اسلام! و در همان لحظه از دنيا رفت. به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گزارش دادند؛ فرمودند:
(هُوَ من أهل الجنة)
او از اهل بهشت است!
ابوهريره گويد: در حاليکه هرگز يک رکعت نماز هم به درگاه خدا نگزارده بود! [69]
نيز در ميان مجروحين، قُزمان را يافتند که قهرمانانه جنگيده بود و يک تنه هفت يا هشت نفر از جنگجويان سپاه مشرکين را به قتل رسانيده بود، او را در حالي يافتند که از شدت جراحت از پاي درافتاده بود. او را به دار بني ظفر بردند و مسلمانان براي تهنيتگويي نزد وي آمدند. گفت: بخدا، اگر جنگيدم، فقط براي دفاع از حريم شرافت و کرامت قوم و قبيلهام جنگيدم و اگر جز براي اين بود هرگز نميجنگيدم! و هنگامي که از شدت جراحت بيتاب گرديد، ضربتي زير گلوي خودش زد و خودش را کُشت. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هرگاه نزد ايشان از قُزمان سخن به ميان ميآمد ميگفتند:
(اِنّهُ من اَهل النار)
او از اهل آتش دوزخ است! [70]
آري، چنين است شرنوشت کساني که در راه ميهن، يا در هر راهي جز اعتلاي کلمهالله کارزار کنند؛ هرچند که زير لواي اسلام، بلکه حتي در لشکر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و در زمرة اصحاب آنحضرت بجنگند!
برعکس اين مورد، در ميان کشتهشدگان مردي از يهوديان بنيثعلبه بود. وي خطاب به قوم و قبيلهاش گفته بود: اي جماعت يهود، بخدا شما ميدانيد که ياري کردن محمد وظيفة شما است! گفتند: امروز روز شنبه است! گفت: اميدوارم هرگز شنبة ديگري نداشته باشيد! شمشير و وسائلش را برداشت و به راه افتاد و گفت: اگر من کشته شوم، اموالم از آن محمد است؛ هرگونه که ميخواهد در آن تصرف کند! آنگاه رهسپار احد گرديد و جنگيد تا کشته شد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(مُخَيريق خَيرُ يهود)
مخيريق نيکمردي يهودي بود! [71].
گردآوري وخاکسپاري شهيدان
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شخصاً بر سر جنازة شهيدان حضور پيدا کردند و فرمودند:
(اَنَا شهيدٌ على هؤلاء؛ إنه ما من جريح يجرح في الله إلا والله يبعثه يوم القيامه يدمي جُرحُه؛ اللون لون الدم، والريح ريح المسک).
من بر اين شهيدان گواهم! هر مجروحي که در راه خدا جراحت بردارد، جز اين نخواهد بود که خداوند روز قيامت او را در حالي برميانگيزد که از جراحتش خون بيرون ميزند؛ رنگ آن رنگ خون است و بوي آن بوي مُشک! [72]
بعضي از صحابه، مقتولين خودشان را به مدينه انتقال داده بودند؛ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- دستور فرمودند که آنان را بازگردانند و همانجا که بر زمين افتادهاند به خاک سپرده شوند و شهيدان را غسل ندهند و در همان وضعيتي که هستند باجامههاي خودشان، پس از جدا کردن آهنالات و چرم و غيره از اجسادشان، به خاک بسپارند. گاه دو يا سه شهيد را در يک قبر ميگذاردند و گاه دو مرد را در يک جامه قرار ميدادند. پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- در چنين مواردي ميفرمودند:
(أيهم أکثر أخذاً للقرآن؟)
کداميک از اينان بيشتر قرآن فرا گرفتهاند؟
و هنگامي که پاسخ ايشان يارانشان را ميشنيدند، آن يک را که بيشتر قرآن فرا گرفته بود، در خاکسپاري مقدم ميداشتند و ميفرمودند:
(اَنَا شهيدٌ على هؤلاء يومَ القيامة).
من در روز قيامت بر اين جماعت گواهم! [73]
عبدالله بن عمرو بن حرام و عمروبن جموح را در يک قبر به خاک سپردند، زيرا ميان آندو محبت و صميميت بسيار بود [74].
جنازة حنظله را گم کرده بودند و نمييافتند. سرانجام پس از جستجوي بسيار، آن را در ناحيهاي بالاتر از زمين يافتند که از آن آب ميچکيد؟! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- براي اصحابشان توضيح دادند که فرشتگان دارند او را غُسل ميدهند؟! آنگاه فرمودند:
(سَلُوا اَهلَهُ ما شَأنُه؟)
از خانوادهاش بپرسيد که وضعيتش چه بوده است!
از همسرش پرسيدند؛ وضعيت وي را برايشان توضيح داد. به همين جهت حنظله را غسيلُ الملائکه ناميدند [75].
وقتي که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مشاهده کردند که بر سر حمزه- عمويشان و برادر رضاعيشان- چه آوردهاند، بشدت اندوهگين شدند. عمه ايشان صفيه سر رسيد و ميخواست جنازة برادرش حمزه را بنگرد؛ رسول خدا به پسرش زبير امر فرمودند که او را از اين کار بازدارد تا نبيند که چه بر سر برادرش آوردهاند! گفت: چرا؟ من با خبر شدهام که برادرم را مُثله کردهاند! اينها همه در راه خدا است! چقدر از اين موارد راضي هستيم! انشاءالله شکيبايي ميورزم و نزد خداوند مأجور خواهم بود! صفيه بر سر جنازة حمزه آمد و آن را نگريست. بر او نماز گزارد و براي او دعا کرد و (انّا الله و انا اليه راجعون) گفت و براي او استغفار کرد. آنگاه، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- امر فرمودند که وي را با عبدالله بن جحش، خواهرزادهاش و برادر رضاعياش در يک قبر به خاک سپردند.
ابن مسعود گويد: هيچگاه نديده بوديم که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- به شدت آن روز گريه کنند؛ آنچنان که آن روز بر حمزه بن عبدالمطلب ميگريستند. جنازة وي را در سمت قبله نهادند؛ آنگاه، بر بالين جنازة او ايستادند و بسيار گريستند تا آنجا که از شدت گريستن، صداي شيون آنحضرت بلند شد [76].
منظرة جنازههاي شهيدان بسيار رقتانگيز بود و جگر تماشاکنندگان را پاره پاره ميکرد. خَبّاب گويد: براي حمزه کفني يافت نشد، مگر يک گليم راه راه چهارگوش که وقتي بر سر او مي کشيدند، از پاهايش کوتاه ميآمد؛ وقتي روي پاهايش ميکشيدند، سرش بيرون ميماند. بالاخره، آن را بر سر وي کشيدند و روي پاهايش اِذخَر (گياه خوشبوي) ريختند [77].
عبدالرحمان بن عوف گويد: مٌصعَب بن عُمير کشته شد و او از من بهتر بود؛ وي را در گليمي کفن کردند که اگر سرش را با آن ميپوشانيدند، پاهايش نمايان ميشد؛ و اگر پاهايش را ميپوشانيدند، سرش نمايان ميشد [78]. همين مضمون را از خبّاب نيز روايت کردهاند. در روايت وي آمده است که نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- به ما فرمودند:
(غَطِوا بها رأسه، واجعلوا على رجليه الاذخر).
با اين گليم سرش را بپوشانيد و روي پاهايش اِذخَر بريزيد! [79]
دعا و ثناي پيامبر
امام احمد روايت کرده است: در روز احد، وقتي که مشرکان بازگشتند، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(استوُوا حتى اُثني على ربّي عزوجل).
صف ببنديد تا به ثناي خدايم عزوجل بپردازم!
همگي پشت سر ايشان صف بستند. آنحضرت دست به دعا برداشتند و گفتند:
اللهم لک الحمد کله.
اللهم لا قابض لما بسطت، ولا باسط لما قبضت، ولا هادي لمن أضللت، ولا مضل لمن هديت، ولا معطي لما منعت، ولا مانع لما أعطيت، ولا مقرب لما باعدت، ولا مبعد لما قربت.
اللهم ابسط علينا من برکاتک ورحمتک و فضلک ورزقک.
اللهم إني أسألک النعيم المقيم، الذي لا يحول ولا يزول.
اللهم إني أسألک العون يوم العيلة، والأمن يوم الخوف.
اللهم إني عائذ بک من شر ما أعطتينا وشر ما منعتنا.
اللهم حبب إلينا الإيمان وزينه في قلوبنا، وکره إلينا الکفر والفسوق والعصيان، واجعلنا من الراشدين.
اللهم توفنا مسلمين، واحينا مسلمين، وألحقنا بالصالحين، غير خزايا ولا مفتونين.
اللهم قاتل الکفرة، الذين يکذبون رسلک و يصدون عن سبيلک، واجعل عليهم رجزک و عذابک.
اللهم قاتل الکفرة، الذين أوتوا الکتاب،
اله الحق[80].
خداوندا، همه حمد و سپاسها تو را است.
خداوندا، آنچه را تو بگشايي، کس نتواند ببندد؛ و آنچه را تو ببندي، کس نتواند بگشايد، آنکه را تو گمراه کني، کس نتواند هدايت کند؛ و آنکه را تو راه بنمايي، کس نتواند به گمراهي بکشاند. آنچه را تو بازداري، کس نتواند که عطا کند؛ و آنچه را تو عطا کني، کس نتواند که بازدارد، هر آنچه را که تو دور گرداني، هيچکس نتواند نزديک گرداند؛ و هر آنچه را تو نزديک گرداني، هيچکس نتواند دور گرداند.
خداوندا، برکات و رحمت و فضل و روزيات را شامل حال ما گردان. خداوندا، من از تو درخواست ميکنم نعمتي ابدي را که تغيير و زوال نداشته باشد.
خداوندا، من از تو درخواست ميکنم که روز گرفتاري، مرا معونت دهي و روز بيم و هراس، امنيت بخشي.
خداوندا، من به تو پناه ميبرم از شر آنچه به ما عطا فرمودهاي و از شر آنچه از ما بازداشتهاي.
خداوندا، ايمان را براي ما محسوب گردان و آن را در دلهاي ما بياراي و کفر و فسق و عصيان را براي ما ناخوشايند گردان و ما را از رشد يافتگان قرار ده.
خداوندا، ما را مسلمان بميران و مسلمان زنده بدار؛ و ما را به صالحان ملحق گردان، نه خوار و ذليل شويم، نه شيفته و مغرور.
خداوندا، اي کشنده کافران، آن کساني که فرستادگانت را تکذيب ميکنند و راه تو را بر بندگانت ميبندند؛ کيفر و عذاب خود را براي آنان قرار ده.
خداوندا، اي کشنده کافران، آن کساني که از کتاب برخوردار شدهاند.
اي معبود حق.
در راه بازگشت به مدينه
وقتي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از خاک سپاري شهيدان و دعا و ثنا و راز و نياز در پيشگاه خداوند منان فراغت يافتند، از بيابان احد بار بستند و آهنگ مدينه کردند. در راه بازگشت به مدينه نمونههاي کمنظيري از عشق و فداکاري از سوي زنان صادق و با ايمان مشاهده شد که دست کمي از حماسهآفرينيهاي مردان باايمان در اثناي کارزار نداشت.
در اثناي راه، حمنه بن جحش آنحضرت را ملاقات کرد. خبر مرگ برادرش عبدالله بن جحش را به او دادند؛ انا لله و انا اليه راجعون گفت و براي او طلب مغفرت کرد. آنگاه خبر مرگ دايياش حمزه بن عبدالمطلب را به او دادند؛ باز هم استرجاع کرد و براي او طلب مغفرت کرد. سپس خبر مرگ همسرش مُصعَب بن عَمير را به او دادند، شيون و غوغا راه انداخت؛ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(إن زوج المرأة منها بمکان).
�شوهر زن براي او جايگاه بخصوصي دارد!� [81]
حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- در اثناي راه، بر زني از بنيدينار گذشتند که شوهر و برادر و پدرش هر سه در جنگ احد کشته شده بودند. وقتي خبر مرگ آنان را به او دادند، گفت: ايشان را به من نشان دهيد تا ايشان را نظاره کنم! اشاره کردند؛ وقتي آنحضرت را ديد، گفت: هر مصيبتي گذشته از شما کوچک است! [82]
مادر سعدبن معاذ دوان دوان به سوي آنحضرت آمد. سعد لگام اسب آنحضرت را گرفته بود. گفت: اي رسولخدا، مادرم است! گفتند: �مرحبا بها� خوش آمد! و به احترام آن زن ايستادند. وقتي به ايشان نزديک شد، کشته شدن پسرش عمرو بن معاذ را به او تسليت گفتند. گفت: اما حالا که من شما را ديدم، تحمل اين مصيبت برايم آسان است! آنگاه، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- براي خانوادههاي کساني که در احد کشته شده بودند دعا کردند و گفتند:
(يا أم سعد، أبشري وبشري أهلهم إن قتلاهم ترافقوا في الجنة جميعا، وقد شفعوا في أهلهم جميعا).
�اي امّسعد، مژده بده و خانواده اين کشتهشدگان را بشارت ده که کشتهشدگانشان با هم دربهشت همگي همراهاند و خداوند شفاعت همگي آنان را درباره خانوادههاي ايشان پذيرفته است!�
امّسعد گفت: راضي شديم، اي رسول خدا، با اين ترتيب، ديگر چه کسي براي آنان گريه خواهد کرد؟! آنگاه، گفت: اي رسولخدا، براي بازماندگان شهداي احد دعا بفرماييد! پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- دست به دعا برداشتند و گفتند:
(اللهم اذهب حزن قلوبهم، واجبر مصيبتهم، وأحسن الخلف على من خلفوا).
�خداوندا، اندوه دل آنان را بزداي و مصيبتشان را برايشان جبران کن و سرپرستاني نيکو براي کساني که اينان از خود برجاي نهادهاند مقرر فرماي!�[83]
ورود پيامبر به مدينه
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- شامگاه همان روز- روز شنبه هفتم ماه شوال سال سوم هجرت- به مدينه رسيدند. وقتي نزد خانوادة خود بازگشتند، شمشيرشان را به فاطمه دخترشان دادند و گفتند:
(اغسلي عن هذا دمه يا بنية، فوالله لقد صدقني اليوم)
�اين را خونهايش را بشوي که بخدا امروز براي من شمشير خوبي بود!�
علي بن ابيطالب نيز شمشيرش را به وي داد و گفت: اين را هم خونهايش را بشوي که بخدا امروز براي من شمشير خوبي بود! رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: اگر امروز تو نيک کارزار کردي، سهل بن حنيف و ابودجانه نيز همراه تو نيک کارزار کردند! [84]
شمار کشتهشدگان طرفين
بيشتر روايات يک سخناند بر اينکه کشتهشدگان سپاه اسلام در جنگ احد هفتاد تن و بيشتر آنان از انصار، بودهاند؛ زيرا، از انصار، در اين جنگ شصت و پنج نفر کشته شدند، چهل و يک تن از خزرج و بيست و چهار تن از اوس؛ يک نفر نيز از يهوديان کشته شد؛ و شهداي مهاجرين فقط چهار تن بودند.
اما درمورد کشته شدگان سپاه مشرکين، ابن اسحاق آورده است که بيست و دو تن بودهاند. ولي، شمارش دقيق، با تأمل و دقت در تمامي تفاصيل جنگ احد که اهل مغازي و سِير نوشتهاند و باتوجه به کشتهشدگاني که از مشرکان در مراحل مختلف جنگ نام برده شدهاند، نشان ميدهد که کشتگان مشرکين سيوهفت تن بودهاند، نه بيست و دو تن؛ والله اعلم! [85]
حالت آماده باش در مدينه
مسلمانان رزمنده، آن شب- شب يکشنبه هشتم ماه شوال سال سوم هجرت- را پس از بازگشت از جنگ احد، به حالت آمادهباش گذرانيدند. در تمامي طول شب، با وجود آنکه خستگي آنان را از پاي درآورده بود و بسيار آنان را درهم فشرده بود، نقبهاي زيرزميني منتهي به مدينه و دروازههاي مدينه را کاملاً زيرنظر داشتند و حراست ميکردند و به ويژه، از جان فرمانده بزرگشان رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- حفاظت به عمل ميآوردند؛ زيرا، از هر سوي شبهه و احتمال پيشآمدهاي ناخواسته به اذهانشان راه مييافت.
غزوة حمراء الاَسد
تمام شب را رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- دربارة آن وضعيت موجود ميانديشيدند. آنحضرت خوف آن را که مبادا مشرکان چنين بيانديشند که از اين فتح و پيروزي که در ميدان جنگ به دست آوردهاند، نتوانستهاند بهرة قابل توجهي ببرند و دچار پشيماني بشوند و از نيمة راه بازگردند تا دو مرتبه بر مدينه يورش برند؟! اين بود که تصميم گرفتند عمليات تعقيب لشکر مکه را فوراً به مرحلة اجرا درآورند.
حاصل مطلب صاحبان مغازي چنين است:
نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- در ميان مردم ندا دردادند و آنان را براي عزيمت بسوي برخورد مجدد بادشمن فراخواندند. اين فراخوان، بامداد روز بعد از جنگ احد يعني روز يکشنبه هشتم ماه شوال سال سوم هجرت بود. پيامبر بزرگ اسلام فرمودند:
(لا يخرج معنا إلا من شهد القتال).
�بجز کساني که در عرصه نبرد حاضر بودهاند، کسي نبايد همراه ما بيايد!�
عبدالله بي ابي گفت: من همراه شما سوار شوم و بيايم؟ فرمودند: نه! مسلمانان رزمنده با آن جراحتهاي شديد که برداشته بودند و آن بيم و هراس فراوان که داشتند، دعوت پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- را اجابت کردند و گفتند: سمعاً و طاعتاً! جابربن عبدالله از ايشان اجازه خواست و گفت: اي رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- من دوست ميداشتم که شما در هيچ عرصهاي حاضر نشويد مگر آنکه من همراه شما باشم؛ اما پدرم مرا سرپرست دخترانش قرار داده بود؛ اينک به من اجازه دهيد که همراه شما بيايم! پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به او اجازه دادند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان رزمندة همراه ايشان، شتابان حرکت کردند و طي مسافت کردند تا به حمراءالاسد، واقع در هشت ميلي مدينه رسيدند و در آنجا اردو زدند.
در آنجا، مَعبد بن ابيمَعبَد خزاعي به نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آمد و اسلام آورد… بعضي نيز گفتهاند که همچنان بر شرک خويش باقي بود، اما خيرخواه رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بود، زيرا خزاعه همپيمانان بنيهاشم بودند. به هر حال گفت: اي محمد، هان بخدا، مصيبتهايي که به ياران شما رسيد بر ما سخت گران آمد! و بسيار خرسند شديم که خداوند شما را به سلامت نگاه داشت! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به او دستور دادند که خود را به ابوسفيان برساند و او را از اجراي نقشهاي که در سر پرورانده است بازدارد.
بيم و هراس رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از اينکه مشرکان به فکر بازگشت به مدينه بيفتند کاملاً بجا بود. قريشيان، وقتي که به روحاء- واقع در سي و شش ميلي مدينه- رسيدند، زبان به ملامت يکديگر گشودند. به يکديگر گفتند: هيچ کاري نکرديد! قدرت و شوکت ايشان را درهم شکستيد و رهايشان گرديد؛ سران ايشان همچنان زنده و پابرجاي ماندهاند و بار ديگر در برابر شما صفآرايي خواهند کرد! بازگرديد تا آنان را ريشهکن سازيم؟!
ظاهراً، اين پيشنهاد به صورت سطحي، از جانب کساني مطرح شد که برآورد صحيحي از قدرت رزمي و روحيه و تاب و توان معنوي طرفين نداشتند. به همين جهت، يکي از سران و پيشوايانشان، صفوان بن اميه، با آنان مخالفت کرد و گفت: اي خويشاوندان من، چنين نکنيد! من ميترسم آن کساني که از عزيمت به عرصة جنگ- همراه سپاهيان مسلمانان در جنگ احد- خودداري کردند، با آنان بر عليه شما همدست شوند! حال که دولت فتح نصيب شما شده است، بازگرديد. من هيچ ايمن نيستم از اينکه اگر شما به مدينه بازگرديد دولت فتح نصيب دشمنان شما نگردد! اين رأي، در برابر رأي اکثريت قريب به اتفاق مردود گرديد و لشکر مکه يک سخن شدند بر اينکه بسوي مدينه رهسپار گردند؛ اما پيش از آنکه ابوسفيان با لشکريانش از جايگاه خويش حرکت کنند، معبدبن ابيمعبد خزاعي- که ابوسفيان خبر از اسلام آوردن وي نداشت- به نزد ابوسفيان آمد. ابوسفيان گفت: چه خبر؟ معبد؟! معبد که بنا داشت يک جنگ رواني- تبليغاتي شديد را بر ابوسفيان و همراهانش تحميل کند- گفت: محمد با يارانش به راه افتادهاند و در تعقيب شما هستند؛ با سپاهي که تاکنون همانند آن را هرگز نديدهام! از کينهتوزي نسبت به شما يکپارچه آتشاند. همة آن کساني نيز که در صحنة نبرد با شما حاضر نشده بودند، به او پيوستهاند و از بابت موقعيت که از دست دادهاند سخت پشيمان شدهاند. آنچنان خشم و کينهاي نسبت به شما دارند که هرگز تاکنون همانند آن را نديدهام!
ابوسفيان گفت: واي بر تو؛ چه ميگويي؟!
مَعبَد گفت: بخدا، جز اين نميبينم که همينکه به سوي مدينه حرکت کني، پيشقراولان لشکر وي را خواهي ديد که از پشت اين تپه به سوي شما ميآيند!
ابوسفيان گفت: بخدا، ما يک سخن شدهايم که بار ديگر بر آنان حمله بريم و آنان را ريشهکن سازيم؟!
مَعبد گفت: چنين مکن! من خيرخواهم!
با اين ترتيب عزم و ارادة لشکر مکه بر بازگشت به مدينه سست گرديد و ترس و وحشت لشکريان ابوسفيان را دربرگرفت. ابوسفيان طريق عافيت را همانا در پيگيري انصراف از بازگشت به مکه ديد. البته، ابوسفيان نيز دست به يک جنگ رواني- تبليغاتي بر عليه سپاه اسلام زد؛ شايد بتواند آن سپاه از نو سازمان يافته را از پيگيري تعقيب لشکر مکه بازدارد تا درنتيجه، بطور طبيعي، در جهت پرهيز از برخورد با آن سپاه موفقيتي کسب کرده باشد. کارواني از عبدالقيس عازم مدينه بود. ابوسفيان گفت: شما يک پيام از من به محمد ميرسانيد؟ تا در عوض، من هم هرگاه به مکه آمديد، در بازار عکاظ اين شتران شما را مويز بار کنم؟! گفتند: باشد! گفت: به محمد اين پيام را از من برسانيد که ما قصد حملة مجدد به آنان را داريم تا او و يارانش را ريشهکن کنيم!
کاروانيان در حمراءالاسد به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- و يارانشان رسيدند و سخن ابوسفيان را براي ايشان بازگفتند، گفتند: ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم! اما اين سخنان بر ايمان مسلمانان رزمنده افزود و گفتند: حسبنا الله و نعم الوکيل! چنانکه خداوند متعال ميفرمايد:
﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ * فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ﴾[86].
�آناکه مردم به ايشان گفتند: اينک مردمان برعليه شما همدست شدهاند؛ از آنان بهراسيد! اما اين سخنان بر ايمان آنان افزود و گفتند: خداوند ما را بس است و او کارگزار بسيار خوبي است! از اين رو، در پرتو نعمت الهي و فضل خداوند بازگشتند و هيچ بدي به آنان نرسيد و همه جا در پي رسيدن به خشنودي خدا بودند و خداوند صاحب فضل عظيم است!�
پيامبر گرامي اسلام، روز يکشنبه بود که به حمراءالاسد رسيدند. روزهاي دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبه- نهم و دهم و يازدهم ماه شوال سال سوم هجرت- را نيز در آنجا اقامت فرمودند و سپس به مدينه بازگشتند. پيش از بازگشت به مدينه، حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- ابوعزّة جُمَحي را دستگير کردند. وي همان کسي بود که در جنگ بدر اسير شده بود و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بخاطر مستمندي و تعدد دخترانش، او را بدون فديه آزاد کرده بودند و در برابر، وي متعهد شده بود که هيچکس را بر عليه آنحضرت حمايت و پشتيباني نکند، اما او نقض عهد کرد و مردم را توسط اشعارش بر ضد نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- و مسلمانان تحريک و تشويق ميکرد؛ چنانکه پيش از اين گذشت. در جنگ احد نيز شرکت کرد. وقتي رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- دستور بازداشت او را صادر کردند، گفت: اي محمد، مراببخش و بر من منت بگذار و مرا براي دخترانم زنده واگذار؛ من نيز با تو عهد ميکنم که اين کردار خود را هرگز تکرار نکنم! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(لا تمسح عارضيک بمکة بعدها و تقول: خدعت محمداً مرتين؟! لا يلدغ المؤمن من جحر مرتين!)
�از اين پس دست به گونههايت نخواهي کشيد در مکه و نخواهي گفت که من محمد را دوبار فريب دادم؟! انسان با ايمان از يک سوراخ دوبار گزيده نميشود!�
آنگاه زبير- يا عاصم بن ثابت- را امر فرمودند تا گردن وي را بزند.
همچنين، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حکم اعدام يکي از جاسوسان مکه را صادر فرمودند. وي معاويه بن مغيره بن ابيالعاص، جد مادري عبدالملک بنمروان بود. داستان وي از اين قرار بود که پس از بازگشت مشرکان از ميدان جنگ احد، اين معاويه نزد پسر عمويش عثمانبن عفان آمد. عثمان از رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- براي او درخواست اماننامه کرد. پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- به او اماننامه دادند، مشروط بر اينکه اگر بيش از سه روز در آن حوالي يا در مدينه بماند، او را خواهند کشت. وقتي مدينه براي بار دوم از لشکر اسلام خالي شد، بيش از آن سه روز که به او مهلت داده شده بود در مدينه ماند و براي قريشيان جاسوسي ميکرد. وقتي لشکر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عازم بازگشت به مدينه شد، معاويه از مدينه گريخت. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- زيدبن حارثه و عمار بن ياسر را به تعقيب او فرستادند؛ آندو نيز او را تعقيب کردند و همينکه او را گرفتند، درجا کشتند [87].
بدون ترديد، غزوة حمراءالاسد يک غزوة مستقل نبوده است. اين غزوه، در واقع، بخشي از جنگ احد است و تتمة آن و صحنهاي از صحنههاي آن به حساب ميآيد.
غزوة احد را با تمام مراحل و طول و تفصيل آن از نظر گذرانيديم. محققان از ديرباز پيرامون سرنوشت اين جنگ گفتگو داشتهاند که بالاخره به شکست مسلمانان منتهي گرديد يا نه؟ بيشکّ، در مرحلة دوم جنگ احد، برتري نظامي و رزمي از آن مشرکان بود و ساعتي مشرکان به طور کامل صحنة جنگ را در اختيار گرفته بودند و در اين مرحله، خسارتهاي جاني و رواني در جبهة لشکر اسلام بيشتر و کارسازتر بود. همچنين، به طور قطع، گروهي از مسلمانان از ميدان جنگ گريختند و به طور موقت گردونة جنگ به نفع لشکر مکه گردش کرد؛ اما با اين همه، مسائل ديگري نيز در کار بوده است که مانع از اين ميشود که ما از اين سلطة موقت نظامي با عنوان فتح و پيروزي تعبير کنيم.
ترديدي در اين نيست که لشکر مکه هرگز نتوانست اردوگاه مسلمانان را در عرصة کارزار احد حتي براي چند دقيقه اشغال کند. از سوي ديگر، با وجود آنکه نابساماني و درهم ريختگي و آشفتگي به شدت لشکر مدينه را تهديد ميکرد، عدة قابل توجهي از سپاهيان اسلام حاضر نشدند به فرار از ميدان جنگ تن دربدهند و با شجاعت هرچه تمامتر مقاومت کردند تا پس از ساعتي پيرامون مقرّ فرماندهي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- به يکديگر پيوستند. سپاهيان اسلام در هيچيک از مراحل اين جنگ در وضعيتي گرفتار نيامدند که لشکر مکه آنان را تعقيب کند؛ همچنين، حتي يک تن از رزمندگان لشکر مدينه به اسارت کفار مکه درنيامد! کما اينکه لشکريان مکه به هيچ غنيمتي از سپاه اسلام دست نيافتند. اين نيز نکتة مهمي است که کفار مکه همينکه در مرحله دوم به نحوي احساس پيروزي و تسلط کردند تا مرحلة سوم جنگ به کارزار خويش ادامه دادند، در حاليکه سپاه مدينه همچنان در اردوگاه خودش مستقر بود؛ همچنين، سپاه مکه- چنانکه معمول فاتحان آن روزگار بود- يک يا دو يا سه روز پس از پايان جنگ در صحنة نبرد نماندند، بلکه شتابان بازگشتند و عرصة کارزار را رها کردند و رفتند، پيش از آنکه مسلمانان صحنه راترک کرده باشند. حتي، جرأت نکردند پاي به مدينه بگذارند و به غارت و چپاول اموال و زنان و کودکان مدينه دست بزنند؛ با آنکه چند قدم بيشتر با مدينه فاصله نداشتند و دروازههاي مدينه به رويشان گشاده بود و از لشکر و نيروهاي رزمي نيز مدينه بکلي خالي شده بود!
تمامي اين قرائن و شواهد حاکي از آنند که شتاب و دستپاچگي ابوسفيان براي بازگشت و خروج از معرکة جنگ، به خاطر آن بوده است که ابوسفيان ميترسيد که اگر لشکريانش به مرحلة سوم جنگ پاي گذارند، شکست و ننگ و عار به بار آورند؛ به خصوص، وقتي موضعگيري ابوسفيان را در برابر غزوة حمراءالاسد بررسي مي کنيم، بر يقين و باورمان نسبت به اين برداشت و نتيجهگيري افزوده ميگردد.
با اين ترتيب، ميتوان گفت جنگ احد عبارت از يک جنگ پايان نايافته است. هر يک از طرفين، بهرة خودش را از موفقيت در ميدان جنگ برده و خسارت خودش را هم ديده است و بدون آنکه هيچيک از طرفين به طور کامل از عرصة کارزار بگريزد و اردوگاه خويش را در اختيار اشغال نظامي دشمن قرار دهد، هر دو طرف دست از نبرد کشيدهاند؛ و اين، معناي يک �جنگ پايان نايافته� است.
سخن خداوند متعال به همين نکتة مهم اشاره دارد، آنجا که ميفرمايد:
وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾[88].
�در ارتباط بااين جماعت دچار سستي نشويد؛ اگر شما ناراحتيهايي ديدهايد، اينان نيز ناراحتيهايي ديدهاند و ميبينند همانگونه که شما ناراحتي ميبينيد؛ اما شما از خداوند اميدها داريد که اينان ندارند!�
در اين آية شريفه، خداوند هر يک از اين دو سپاه را به آن سپاه ديگر از جهت آزار رسانيدن و آزار ديدن تشبيه ميکند و همانند اعلام ميکند. از اين بيان استفاده ميشود که موقعيت هر دو سپاه يکسان بوده است، وهر دو سپاه در حالي که عملاً پيروز و غالب نبودهاند بازگشتهاند.
گزارش تحليلي قرآن کريم از جنگ احد
پس از جنگ احد، آيات قرآني پياپي نازل شدند و بر تمامي مراحل مهم اين جنگ، مرحله به مرحله، پرتو افکندند و با صراحت کامل، موجبات و عواملي را که منجر به آن خسارات کمرشکن براي مسلمانان گرديد، برشمردند؛ و نقاط ضعفي را که همچنان در ميان گروهها و صفوف اهل ايمان در ارتباط با وظيفهشناسي در اين موقعيتهاي حساس و تعيين کننده وجود داشت برملا ساختند؛ نقاط ضعفي را که مسلمانان هنوز در ارتباط با اهداف ارزشمند و متعالي تأسيس و تکوين جامعة اسلامي داشتند و اين کاستيها و آسيبپذيريها براي امتي که از ديگر امتها ممتاز و بهترين امت برگزيده از ميان ديگر امتها است، زيبنده نيست.
همچنين، قرآن وضعيت منافقان را گزارش کرد و آنان را رسوا ساخت و دشمني باطني و دروني آنان را با خدا و رسولش آشکار گردانيدند و همزمان، شبههها و وسوسههايي را که در دلهاي مسلمانان ضعيف الاعتقاد خلَجان ميکرد، از ميان برد و پاسخگويي کرد؛ و منشأ اين وسوسهها و شبهات همين منافقان و برادران و يارانشان، يهوديان- که قهرمانان ديرينة دسيسه و توطئهاند- بودند. قرآن کريم اهداف و حکمتها و نتايج و دستاوردهايي را نيز که اين جنگ بر آنها مشتمل بوده است، مورد اشاره قرار داد.
پيرامون موضوع جنگ احد، شصت آيه از سورة آل عمران را خداوند متعال نازل فرموده است که در نخستين آيه از اين مجموعه نخستين مرحله از مراحل متعدد و مهم اين جنگ را خاطر نشان ميسازد:
﴿وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[89].
�و هنگامي که بامدادان از نزد خانوادهات بيرون شدي تا پايگاههاي مسلمانان را براي جنگ آماده سازي�.
در پايان اين مجموعه نيز خداوند متعال يک تفسير و تحليل جامع از حکمتها و دستاوردهاي اين جنگ ارائه فرموده است:
﴿مَّا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىَ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾[90].
�هرگز خداوند بر آن نبوده و روا نميداشته است که شما را در آن وضعيتي که بوديد واگذارد تا آنکه ناپاک را از پاک جدا سازد؛ و نيز خداوند بر آن نبوده و روا نميداشته است که شما را از غيب با خبر گرداند؛ بلکه خداوند از فرستادگانش هر آن کس را که بخواهد برميگزيند؛ شما نيز به خداوند و فرستادگان خداوند ايمان بياوريد که اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه کنيد، پاداشي بزرگ از آنِ شما خواهد بود.�
دستاوردهاي والاي جنگ احد
ابن قيم پيرامون اين موضوع داد سخن داده است [91]. ابن حجر نيز گفته است: دانشمندان گويند: در داستان احد و مصيبتهايي که مسلمانان در اثناي اين جنگ ديدند، نکتهها و فوايد و نتايج الهي و رباني عظيم نهفته بود:
يکي از اين دستاوردها آن بود که به مسلمانان فرجام بد نافرماني خدا شناسانيد و آنان را از بدشگوني و بدفالي دست زدن به موارد نهي شده با خبر گردانيد؛ چنانکه اين مسئله به طور عيني در مرحلهاي که تيراندازان موضع مأموريت خودشان را- که از سوي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- تعيين شده و تأکيد شده بود که از آنجا تکان نخورند- ترک کردند، مشهود گرديد.
يکي ديگر از نکتههاي مهم در اين جنگ آن بود که قاعدتاً فرستادگان خداوند بايد گاه به بلاها گرفتار آيند و سپس به عافيت برسند. حکمت اين سنت الهي آن است که اگر همواره پيروز باشند، در ميان پيروان مؤمن ايشان کساني داخل ميشوند و نفوذ ميکنند که از آنان نيستند و مؤمنان راستين از پيروان فاقد صداقت بازشناخته نميشوند؛ و اگر همواره شکست بخورند، مقصود از بعثت انبيا حاصل نميگردد. بنابراين، مقتضاي حکمت الهي آن است که در اين ارتباط جمع بين الامرين بشود تا راستگويان از دروغگويان بازشناخته شوند. به عبارت روشنتر، نفاق منافقان از ديد مسلمانان پنهان بود؛ وقتي اين داستان روي داد و اهل نفاق آن کردارها و گفتارها را از خود بروز دادند؛ اشارهها به صراحت انجاميد و مسلمانان دريافتند که با يک عده دشمنان خانگي مواجهاند و براي رويارويي با آنان آماده شدند و در برابر آنان سنگر گرفتند.
نکتة مهم ديگر آن بود که به تأخير افتادن پيروزي در بعضي مواقع، نفس سرکش انسان را رام ميسازد و انسان را از شاخ و شانه کشيدن بازميدارد؛ چنانکه وقتي مسلمانان راستين به آن بلايا در جنگ احد گرفتار آمدند، صبر و شکيبايي پيشه کردند و منافقان اظهار عجز و بيتابي کردند.
مسئلة ديگر و حکمت ديگر آن بود که خداوند براي بندگان با ايمان خود منزلگاههايي در دارالکرامت خويش تعبيه کرده و تدارک ديده است که کوششهاي معمولي آن بندگان در حد دستيابي به آن پايگاههاي بلند نيست؛ خداوند عوامل و موجبات بليت و محنت را فراهم ميآورد تا آن بندگان بتوانند به آن مدارج عالي دست يابند.
همچنين، اين نکتة مهم در کار بود که شهادت يکي از بالاترين مقامات و درجات اولياي خدا است؛ خداوند به اين وسيله مسلمانان را به سوي اين مقام والا و اين مرتبت عالي سوق داد.
نيز يکي از حکمتهاي الهي آن است که وقتي خداوند متعال اراده ميکند که دشمنان خويش را هلاک گرداند، عوامل و موجباتي را فراهم ميآورد تا به خاطر کفر و بغي و طغيان و آزار و شکنجة اولياي الهي مستحق آن کيفر موردنظر بشوند؛ درنتيجه، خداوند در پرتو بليات و مصائب جنگ احد، خداباوران مسلمان را از پيرايههاي گناه پيراست و کفر پيشگان را محو و نابود گردانيد [92].
[1]- سوره انفال، آيه 36.
[2]- اين قول مشهور است؛ زادالمعاد، ج 2، ص 92؛ در فتح الباري يکصد رأس آمده است: ج 7، ص 346.
[3]- السيرة الحلبية، ج 2، ص 14.
[4]- اين روايت را امام احمد (ج 3، ص 351) و نسائي و حاکم نيشابوري و ابن اسحاق آوردهاند؛ بخاري نيز در کتاب الاعتصام در توضيح عنوان باب 28 آورده است.
[5]- ابن قيم در کتاب الهُدي (ج 2، ص 92) گفته است: پنجاه سوار داشتهاند. ابن حجر گويد: اين اشتباهي آشکار است؛ موسي بن عقبه به جزم و يقين گفته است که در جنگ احد در ميان لشکر اسلام اثري از اسب نبوده است؛ هرچند، واقدي آورده است که يک اسب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- سوار بودند و يک اسب نيز ابوبُردة (فتح الباري، ج 7، ص 350).
[6]- اين روايت را ابن سعد آورده است. در روايت وي آمده است که اين يهوديان از بني قينقاع بودند (طبقات ابن سعد، ج 2، ص 34)، در صورتيکه معلوم است بني قينقاع اندکي پس از جنگ بدر از مدينه و اطراف مدينه آواره گرديدند.
[7]- سوره آل عمران، آيه 122.
[8]- سوره آل عمران، آيه 167.
[9]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 65-66.
[10]- اين عبارات را امام احمد و طبراني و حاکم نيشابوري به روايت از ابن عباس نقل کردهاند؛ نکـ: فتح الباري، ج 7، ص 350.
[11]- صحيح البخاري، کتاب الجهاد، ج 1، ص 426.
[12]- سيرة ابنهشام، ج 2، ص 68-69.
[13]- سيرة ابنهشام، ج 2، ص 69.
[14]- همان، ج 2، ص 69-72؛ نيز صيحالبخاري، اين وحشي پس از جنگ طائف اسلام آورد و با همان نيزهاش مسيلمه کذّاب را نيز کشت و در جنگ يرموک نيز بر عليه روميان شرکت جست.
[15]- نکـ: فتح الباري، ج 7، ص 346.
[16]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 77.
[17]- صحيح البخاري، ج 2، ص 579.
[18]- بخاري اين مطلب را به روايت از بُراء بن عازب آورده است؛ نکـ: صحيح البخاري، ج 1، ص 426.
[19]- در صحيح مسلم (ج 2، ص 107) چنين آمده است که پيامبر گرامي اسلام در آن هنگام در جنگ احد با هفت تن از انصار و دو تن از قريش تنها ماندند.
[20]- سخن خداوند متعال بر اين نکته دلالت دارد که ميفرمايد: ﴿وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ﴾ (سوره آل عمران، آيه 153).
[21]- صحيح البخاري، ج 1، ص 581؛ فتح الباري، ج 7، ص 351، 362؛ 363؛ غير بخاري يادآور شدهاند که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- خواستند خونبهاي پدرش را به او بپردازند؛ حُذيفه گفت: من خونبهاي پدرم را به مستمندان مسلمين صدفه دادم! و با اين ترتيب ارجمندي او نزد حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- افزايش يافت.
[22]- زادالمعاد، ج 2، ص 93، 94؛ نيز: صحيح البخاري، ج 2، ص 579.
[23]- السيرة الحلبية، ج 2، ص 22.
[24]- زادالمعاد، ج 2، ص 96.
[25]- صحيح البخاري، �باب غزوة احد�، ج 2، ص 107.
[26]- چند لحظه بعد، گروهي از مسلمانان نزد پيامبر گرامي اسلام بازگشتند و کفّار را از پيرامون عماره دور گردانيدند و او را نزد رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- آوردند و خويشان وي براي او بستري ترتيب دادند و هنگامي که جان سپرد، صورتش روي پاي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- بود؛ سيرةابنهشام، ج 2، ص 81.
[27]- صحيح البخاري، ج 1، ص 527؛ ج 2، ص 581.
[28]- خداوند نيز دعاي رسول خدا را اجابت فرمود. از ابن عائذ روايت شده است که ابن قمئه نزد خانوادهاش بازگشت؛ آنگاه بسوي گوسفندانش رفت و آنها را بر سر قله کوهي يافت. در ميان گوسفندان قرار گرفت؛ ناگهان قوچي بر او حملهور شد و آنچنان شاخي به او زد که او را از فراز کوه به زير افکند و پاره پاره شد (فتح الباري، ج 7، ص 373)؛ طبراني چنين آورده است: خداوند يک قوچ وحشي را بر او مسلط گردانيد که آنقدر بر او شاخ زد تا او را تکه تکه کرد. (فتح الباري، ج 7، ص 366).
[29]- سوره آل عمران، آيه 128.
[30]- صحيح البخاري، ج 2، ص 582؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 108.
[31]- فتح الباري، ج 7، ص 373.
[32]- صحيح مسلم، �باب غزوه احد�، ج 2، ص 108.
[33]- کتاب الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج 1، ص 81.
[34]- صحيح البخاري، ج 1، ص 407، ج 2، ص 580-581.
[35]- همان.
[36]- فتح الباري، ج7، ص 361؛ سنن النّسائي، ج 2، ص 52.
[37]- فتح الباري، ج 7، ص 361.
[38]- صحيح البخاري، ج 1، ص 527، 581.
[39]- ترمذي: مناقب، ح 3740؛ ابن ماجه: المقدمة، ح 125.
[40]- فتح الباري، ج 7، ص 361.
[41]- مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 82.
[42]- صحيح البخاري، ج 2، ص 580؛ قريب به همين مضمون را مسلم در کتاب الفضائل، ج 4، ص 1082، ح 46، 47 آورده است.
[43]- عبارت داخل [ ] از کتاب تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 77 نقل شده است.
[44]- زاد المعاد، ج 2، ص 95.
[45]- تهذيب تاريخ دمشق، ج 7، ص 78.
[46]- علي بن ابيطالب گويد: در جنگ احد، هنگامي که مسلمانان از دور و بر پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- پراکنده شدند، کشتگان را وارسي کردم، آنحضرت را در ميانشان نيافتم؛ گفتم: بخدا، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- اهل فرار کردن نبودند؟! در ميان کشتگان هم ايشان را نمييابم! ليکن، فکر ميکنم که خداوند نيز بخاطر کردار ما بر ما خشم گرفته و پيامبرش را از ميان ما برده است! اينک، هيچ خبري در وجود من نخواهد بود مگر آنکه پيکار کنم تا کشته شوم! غلاف شمشيرم را شکستم و يکسره بر صفوف دشمن تاختم. در برابر من راه باز کردند؛ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- را در ميان آنان ديدم؛ مسند ابي يعلم، ج 1، ص 416، ح 546.
[47]- زادالمعاد، ج 2، ص 97.
[48]- صحيح البخاري، ج 2، ص 581.
[49]- همان، ج 1، ص 406.
[50]- نکـ: سيرةابن هشام، ج 2، ص 73، 80-83؛ زاد المعاد، ج 2، ص 97.
[51]- صحيح البخاري، ج 2، ص 582.
[52]- داستان از اين قرار بود که در مدت اقامت رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- در مکه اين ابي هرگاه آنحضرت را ميديد، ميگفت: اي محمد، من يک اسب آماده کردهام که روزانه به او يک بغل جو ميدهم و بر روي ان اسب تو را خواهم کشت! رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيز ميفرمودند: (بل انا اقتلک ان شاءالله) �اما من تو را ميکشم انشاءالله�.
[53]- سيرةابن هشام، ج 2، ص 84؛ المستدرک، حاکم نيشابوري، ج 2، ص 327.
[54]- سيرة ابنهشام، ج 2، ص 86؛ ترمذي در کتاب الجهاد (جح 1692) و در کتاب المناقب (ح 3739) و امام احمد (ج 1، ص 165) نيز آوردهاند. حاکم نيشابوري اين حديث را صحيح دانسته است (ج 3، ص 374) و ذهبي با او موافقت کرده است.
[55]- همان.
[56]- زاد المعاد، ج 2، ص 95.
[57]- سيرةابن هشام، ج 2، ص 90.
[58]- البداية و النهاية، ج 4، ص 17.
[59]- صحيح البخاري، همراه با شرح آن فتح الباري، ج 6، ص 91، ح 288، 2902، 3811، 4064.
[60]- همان، ج 6، ص 93، ح 2881، 4071.
[61]- سيرةابن هشام، ج 2، ص 85…
[62]- صحيح البخاري، ج 2، ص 584.
[63]- السيرة الحلبية، ج 2، ص 30.
[64]- سيرة ابن هشام،ج 2، ص 87.
[65]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 93-94؛ زادالمعاد، ج 2، ص 94؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 579.
[66]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 94.
[67]- همان؛ در فتحالباري (ج 7، ص 347) آمده است که آن مردي که براي خبر گرفتن از وضعيت مشرکان اعزام شد، سعد بن ابي وقاص بوده است.
[68]- زادالمعاد، ج 2، ص 96.
[69]- همان، ج 2، ص 94؛ نيز: سيرة ابن هشام، ج 2، ص 90.
[70]- زادالمعاد، ج 2، ص 97-98؛ نيز: سيرة ابنهشام، ج 2، ص 88.
[71]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 88-89.
[72]- همان، ج 2، ص 98.
[73]- صحيح البخاري، همراه با شرح آن فتح الباري، ج 3، ص 248؛ ح 1346- 1348، 1353، 4079.
[74]- صحيح البخاري، ج 2، ص 584؛ زاد المعاد،ج 2، 98.
[75]- زاد المعاد، ج 2، ص 94.
[76]- اين روايت را ابن شاذان آورده است، نکـ: مختصر سيرةالرسول، شيخ عبدالله نجدي، ص 255.
[77]- اين روايت را امام احمد آورده است؛ نکـ: مشکاة المصابيح، ج 1، ص 140.
[78]- صحيح البخاري،همراه با شرح آن فتح الباري، ج 3، ص 168-169؛ ح 1274، 1275، 4045.
[79]- صحيح البخاري، ج 2، ص 579، 584؛ چاپ هند؛ متن همراه با فتح الباري، ج 3، ص 170، ح 1276، 3897، 3913، 3914، 4047، 4082، 6432، 6448.
[80]- اين دعا را بخاري در کتاب الادب المُفرد، ح 699 و امام احمد در مسند خود، ج 3، ص 624 آوردهاند.
[81]- سيرة ابن هشام، ج 2، ص 98.
[82]- سيره ابن هشام، ج 2، ص 99.
[83]- السيرة الحلبية، ج 2، ص 47.
[84]- سيرةابنهشام، ج 2، ص 100.
[85]- نکـ: همان، ج 2، ص 122-129؛ فتح الباري، ج 7، ص 351؛ غزوة احد، محمد احمد باشميل، ص 278-280.
[86]- سوره آل عمران، آيات 173-174.
[87]- تفصيلات جنگ احد و غزوه حمراءالاسد را عمدتاً از سيرةابنهشام (ج 2، ص 60-129)؛ زادالمعاد (ج 2، ص 91-108)؛ فتح الباري همراه با متن صحيح بخاري (ج 7، ص 345-377)؛ و مختصر سيرةالرسول، شيخ عبدالله نجدي (ص 242-257) گرفتهايم؛ مآخذ ديگر اين فصل را در جاهاي خودشان ارجاع دادهايم.
[88]- سوره نساء، آيه 104
[89]- سوره آل عمران، آيه 121.
[90]- سوره آل عمران، آيه 179.
[91]- نکـ: زادالمعاد، ج 2، ص 99-108.
[92]- فتح الباري، ج 7، ص 347.
(از کتاب: خورشيد نبوّت، ترجمه فارسي �الرحيق المختوم� مؤلف: شيخ صفي الرحمن مبارکفوري، برگردان: دکتر محمدعلي لساني فشارکي)
نظرات بسته شده است.