درسها و اندرزها از غزوه اُحُد تاغزه خونین از ابوعبیده دیروز تاابوعبده امروز
(دونکم اَخاکُم فقد اَوجَب).برادرتان را دريابيد که دارد از دست ميرود.
صحابة پيامبر بزرگ اسلام- که به هنگام کارزار در خط مقدم سپاه اسلام ميجنگيدند- به مجرد آنکه تغيير وضعيت را در غزوه احد مشاهده کردند، يا صداي آنحضرت را شنيدند، فوراً بسوي ايشان شتافتند، تا آسيبي به حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم!
در عين حال، موقعي سر رسيدند که آنحضرت آن زخمها را برداشته بود، و شش تن از زرمندگان انصار کشته شده بودند، و هفتمين آنان از شدت جراحات از پيکار درمانده بود، و سعد و طلحه سخت مشغول دفاع و کارزار بودند. تعدادی از اصحاب با پيکرها و سلاحهايشان گرداگرد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ديواري کشيدند، و آنچنان که بايد و شايد ضربات دشمن را بازداشتند، و تهاجمات دشمن را پاسخ دادند.
حضرت ابوبکر (رض) می گوید : ابوعبيده مانند پرنده ميتاخت تا به من رسيد. شتابان بسوي نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- رفتيم؛ ديديم طلحه در برابر آنحضرت بر زمين افتاده است. نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(دونکم اَخاکُم فقد اَوجَب).برادرتان را دريابيد که دارد از دست ميرود
به صورت حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- ضربتي سخت وارد شده بود که دو حلقه از حلقههاي کلاه خود ايشان در صورتشان فرو رفته بود. من رفتم تا آن حلقههاي کلاه خود را از صورت ايشان بيرون بکشم؛ ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم اي ابوبکر که بگذاري که من اين کار را بکنم!؟ گويد: با دهانش آن حلقهها را گرفت و آرام آرام تکان ميداد که مبادا رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آزار بيشتر ببينند. سرانجام يکي از آنها را درآورد؛ اما دندان پيشين وي افتاده بود! ابوبکر گويد: آنگاه رفتم تا دومي را دربياورم. باز هم ابوعبيده گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم که بگذاري من اين کار را انجام بدهم!؟ گويد: ابوعبيده حلقة دومي را نيز با دهانش گرفت و آرام آرام تکان داد تا درآمد؛ ولي دندان پيشين ديگر وي نيز افتاده بود. آنگاه، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: دونکم اخاکم فقد اوجب! گويد: هر دو جلو رفتيم تا او را مداوا کنيم. وي ده و چند ضربت خورده بود [44]. در کتاب تهذيب تاريخ دمشق آمده است: در گودالي در آن حوالي او را بر زمين افتاده يافتيم و ديديم که شصت و چند ضربت- کم و بيش- از نيزه و تير و شمشير خورده است، و ديديم که انگشت وي قطع شده است؛ از او مراقبت کرديم[45].
در اثناي اين لحظات دشوار، پيرمون نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- گروهي از قهرمانان مسلمان گرد آمده بودند؛ از جمله: ابودجانه، مصعب بن عمير، علي بن ابيطالب[46]، سهل بن حُنيف، مالک بن سنان پدر ابوسعيد خُدري، اُمّ عماره نُسَيبَه بنت کعب مازنيه، قتاده بن نعمان، عمربن خطاب، حاطب بن ابي بلتعه و ابوطلحه.
حفاظت اعجازآميز پيامبر
لحظه به لحظه بر شمار مشرکان افزوده ميشد، و طبعاً حملات آنان شدت مييافت، و بر فشار ايشان نيز بر مسلمين ميافزود؛ تا آنکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در يکي از گودالهايي که ابوعامر فاسق تعبيه کرده بود، درافتادند، و زانويشان ورم کرد. علي دست ايشان را گرفت، و طلحه بن عبيدالله آنحضرت را در آغوش گرفت، تا ايشان سرپا ايستادند!
نافع بن جبير گويد: از مردي از مهاجرين شنيدم که ميگفت: در جنگ احد شاهد بودم. نگريستم، ديدم که تيرها از هر سوي ميبارند، و رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در آن ميان ايستادهاند، و همة آن تيرها از کنار ايشان ميگذرند! من آن روز، عبدالله بن شهاب زهري را ديدم که ميگفت: محمد را به من نشان بدهيد! زنده نمانم اگر زنده بماند! در حاليکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در کنار او بودند، و هيچکس در کنار آنحضرت نبود. آنگاه از ايشان گذشت. صفوان در اين ارتباط او را سرزنش کرد؛ گفت: بخدا، او را نديدم! به خدا سوگند ميخورم که او را از ما محافظت ميکنند! ما چهار تن شديم و با يکديگر پيمان بستيم و عهد کرديم که او را بکشيم؛ دستمان به هيچ جايي نرسيد! [47]
قهرمانيهاي بينظير
در جنگ احد، مسلمانان، قهرمانيهاي بينظير، و فداکاريهاي چشمگير، از خود نشان دادند که تاريخ همانند آن را ثبت نکرده است.
ابوطلحه خودش را در برابر رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حايل ميگرداند، و سينه سپر ميساخت تا تيرهاي دشمنان را از آنحضرت بازدارد. اَنَس گويد: در جنگ احد مردمان همه از نزد پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- گريختند؛ ابوطلحه پيش روي ايشان با سپر خوش آنحضرت را حفاظت ميکرد. وي مردي تيرانداز بود که کمان را سخت ميکشيد، و در آن روز دو يا سه کمان را شکست. هرگاه رزمندهاي با جعبهاي پر از تير بر آنحضرت ميگذشت، ميفرمودند:
(اُنثُرها لابي طلحه)اين تيرها را براي ابوطلحه آماده کن
گويد: گاه پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- به آن جماعت مينگريستند؛ و ابوطلحه ميگفت: پدرم و مادرم فدايتان باد؛ سر نکشيد، تيري از کمان اين جماعت درميآيد و به شما ميخورد! شاهرگ من نگهبان شاهرگ شماست! [48]
نيز از انس روايت کردهاند که ميگفت: ابوطلحه با پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- با يک سپر ميجنگيدند. ابوطلحه نيکو تيراندازي ميکرد؛ چنانکه هرگاه تيري ميافکند، پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- سرک ميکشيدند تا نشانة وي را ببينند![49]
ابودجانه در برابر آنحضرت ايستاده بود، و گردة خويش را سپر بلاي آنحضرت گردانيده بود؛ تيرها از هر سوي بر او ميباريدند، و او اصلاً تکان نميخورد!
حاطب بن ابي بلتعه، عتبه بن ابي وقاص را- که دندان مبارک پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را شکسته بود- دنبال کرد، و با شمشير ضربتي بر او وارد کرد که سرش از روي پيکرش پريد. آنگاه اسب و شمشير وي را برگرفت. سعدبن ابي وقاص بسيار اصرار ميورزيد که خودش اين برادرش را به قتل برساند؛ اما بر او دست نيافت، و حاطب بر او دست يافت.
سهل بن حُنيف يکي از تيراندازان قهرمان بود. با پيامبر گرامي اسلام پيمان مرگ بست، و نقش بسيار فعال و عمدهاي در حمايت از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در برابر مشرکان داشت.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- نيز خود شخصاً تيراندازي ميکردند. از قتاده بن نعمان روايت شده است که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آنقدر با کمان خود تيراندازي کرده بودند که دو سر کمانشان خرد شده بود. قتاده بن نعمان، آن کمان فرسوده را برگرفت، و همواره نزد او بود. در روز احد چشم قتاده از حدقه بيرون پريد و بر روي گونهاش افتاد. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- با دست مبارکشان چشم وي را به جاي خود بازگردانيدند؛ و بهتر و تيزبينتر از آن چشم ديگر وي گرديد.
عبدالرحمان بن عوف در جنگ احد کارزار کرد تا آنکه دهانش مورد اصابت قرار گرفت، و دندانهايش در دهانش ريخت؛ و بيست جراحت يا بيشتر برداشت. بعضي از اين جراحتها مربوط به پايش بود که بر اثر آنها پايش لنگ شد.
مالک بن سنان- پدر ابوسعيد خُدري- خون زخم صورت پيامبراکرم -صلى الله عليه وسلم- را به منظور پاکسازي زخم صورت ايشان- مکيد؛ آنحضرت فرمودند: �مُجَّهُ� خونها را تُف کن! گفت: بخدا، اين خونها را از دهانم بيرون نميريزم! و با همان حال به صحنة نبرد بازگشت. آنگاه، پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(من أراد أن ينظر إلى رجل من أهل الجنة فلينظر إلى هذا).
�هر کس ميخواهد که مردي از اهل بهشت را بنگرد، اين مرد را بنگرد!�
او نيز رفت و کشته شد و به شهادت رسيد.
امّ عماره نيز پيکار چشمگيري داشت. در ميان مردان رزمندة مسلمان بر ابن قمئه حمله برد. ابن قمئه ضربتي بر شانة او زد که جراحتي عميق بر جاي نهاد. وي نيز با شمشير خود چندين ضربت بر ابن قمئه وارد کرد؛ اما، ابن قمئه دو زره بر روي هم پوشيده بود، و جان سالم بدر برد. امّ عماره، همچنان به پيکار ادامه داد تا دوازده زخم کاري برداشت.
مُصعَب بن عُمير نيز چون شير ژيان بر کفار حمله ميبرد. حملات ابن قَمِئه و همراهانش را پاسخ ميگفت؛ لواي جنگ نيز بر دوش وي بود. بر دست راستش ضربتي زدند و آن را قطع کردند؛ لواي جنگ را به دست چپ داد، و آنقدر در برابر کفار ايستادگي کرد تا دست چپ او نيز قطع شد. آنگاه با سينه و گردنش لواي جنگ را چسبيد، تا سرانجام به قتل رسيد. قاتل وي در نهايت ابن قمئه بود؛ و چون مصعب به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بسيار شباهت داشت، ابن قمئه گمان کرد آنحضرت را کشته است، و بسوي مشرکين بازگشت و فرياد سرداد: محمد کشته شد! [50]
شايعة قتل پيامبر
هنوز از اين فرياد سردادن ابن قمئه دقايقي چند نگذشته بود که خبر قتل نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- در ميان مشرکان و مسلمانان شايع گرديد. اين شايعه حساسترين شرايط را در جنگ احد پيش آورد. بسياري از صحابة رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- که نزد ايشان نبودند، و در حلقة محاصرة دشمن قرار گرفتند، روحية خودشان را از دست دادند، و عزمشان براي ادامة جنگ سست گرديد، و در ميان صفوف ايشان پريشاني و هرج و مرج و درهم ريختگي فراوان پديد آورد. البته، اين شايعه تا حدودي از شدت حملات مشرکان نيز کاست؛ چنان پنداشتند که به بالاترين آرزوهايشان رسيدهاند؛ و بسياري از آنان سرگرم مثله کردن کشتگان مسلمانان شدند.
حضور مجدد پيامبر در عرصة فرماندهي
وقتي مصعب به قتل رسيد، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- لواي مسلمين را به دست علي بن ابيطالب دادند. وي نيز کارزاري کارساز کرد. ديگر صحابياني که در اطراف آنحضرت بودند نيز قهرمانيهاي بينظيري از خويش نشان دادند؛ همزمان، هم دفاع ميکردند، و هم ميجنگيدند.
سرانجام، پيامبر بزرگ اسلام، توانستند راهي باز کنند، و خودشان را به لشکرشان که در حلقة محاصره بودند برسانند. همينکه به نزديکي افراد لشکر اسلام رسيدند، کعب بن مالک ايشان را شناخت، و او نخستين کسي بود که آنحضرت را شناخت. با صداي بلند فرياد زد: اي جماعت مسلمانان، مژده دهيد؛ اين شخص رسولاللهاند!
حضرت نبياکرم -صلى الله عليه وسلم- به او اشارت فرمودند که ساکت شود؛ چون نميخواستند مشرکان از جا و مکان ايشان با خبر شوند! اما، اين صدا به گوش مسلمانان رسيد، و مسلمانان از اطراف به سوي ايشان دويدند، تا آنکه سي تن از ياران آنحضرت پيرامون ايشان گرد آمدند.
پس از اين تجمع مجدد سپاهيان اسلام، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- حرکت منظم بسوي شکاف کوه را آغاز کردند، و براي اين منظور، از ميان صفوف مشرکان مهاجم ميگذشتند؛ مشرکان نيز بر شدت حمله و هجومشان افزودند؛ و با کوشش هرچه تمامتر ميخواستند نگذارند اين حرکت صورت بگيرد؛ اما، در برابر شجاعت و شهامت شيران اسلام کاري از پيش نبردند.
عثمان بن عبدالله مغيره، يکي از سوارکاران مشرکين، به سوي رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- حمله برد وي گفت: زنده نمانم اگر زنده بماني! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از جاي برخاستند تا با او رويارو شوند؛ اما اسب وي پايش در گودالي گير کرد. حارث بن صِمّه نيز رسيد و با او گلاويز گرديد، و ضربتي بر پايش زد، و او را بر جايش نشانيد؛ آنگاه، بر او حمله برد و اسلحة او را گرفت، و به رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- پيوست.
عبدالله بن جابر، سوار کار ديگري از سواره نظام لشکر مکه، بر حارث بن صمه حمله برد، و با شمشير بر شانة وي چنان ضربتي زد که او را سخت مجروح گردانيد، و مسلمانان او را به درگاه حمل کردند. ابودجانه نيز- صاحب همان دستار سرخرنگ- بر عبدالله بن جابر حمله آورد، و با شمشير چنان ضربتي بر وي زد که سرش را از پيکر جدا کرد و به سويي پراند.
در اثناي اين کارزار سخت، مسلمانان راخوابهاي کوتاه عارض ميگرديد، و اين آرامشي از جانب خداوند براي آنان بود؛ چنانکه قرآن از آن حکايت دارد. ابوطلحه گويد: من از جمله کساني بودم که در ماجراي احد آن خوابهاي کوتاه مرا فرا گرفت، و چنان بود که شمشيرم بارها از دستم افتاد، ميافتاد و برميگرفتم؛ ميافتاد و برميگرفتم! [51]
در پرتو اين فرماندهي حکيمانه و اين شجاعت قهرمانانه، اين گردان تازه تشکيل شده از سپاه اسلام، بطور منظم، راه خود رابه سوي شکاف کوه در پيش گرفت، و براي بقية سپاهيان نيز راهي گشود که بتوانند خود را به اين جاي امن در دل کوه برسانند. به تدريج، سپاهيان اسلام دسته دسته به آنحضرت ملحق شدند، و با اين ترتيب، نبوغ نظامي خالد در برابر نبوغ فرماندهي حضرت رسولاکرم -صلى الله عليه وسلم- شکست خورد.
قتل اُبي بن خلف به دست پيامبر
ابن اسحاق گويد: در دره احد استقرار يافتند، اُبّي بن خلف در حاليکه ميگفت: کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر زنده بماند! خود را بالاي سر آنحضرت رسانيد. رزمندگان، همه يک سخن گفتند: اي رسول خدا، يک نفر از ما بر او حمله برد؟ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (دَعُوهُ) او را واگذاريد! وقتي به آنحضرت نزديک شد، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيزة کوچک (زوبين) حارث بن صمه را از اوگرفتند، و آنچنان از جاي برجستند که همة اصحاب مانند موهاي شتر که به هنگام برجستن وي بر هوا ميرود، به اطراف پراکنده شدند. آنگاه با او روبرو شدند و ترقُوة وي را از شکافي ميان نيم تنة زره و کلاه خود مشاهده کردند، و زوبين حارث را که در دست داشتند، بسوي آن نقطه نشانه رفتند. بر اثر آن ضربت چند بار از اسبش فرو غلطيد. وقتي نزد قريش بازگشت، گردنش فقط يک خراش کوچک برداشته بود. خون زخم وي نيز بند آمده بود.
ابّي بن خلف خطاب به قريشيان گفت: بخدا محمد مرا کشت! گفتند: بخدا، روحيهات را از دست دادهاي! بخدا، تو هيچ مشکلي نداري! گفت: مدتي پيش در مکه به من گفته بود که مرا خواهد کشت[52]! بخدا، اگر آب دهان هم به من افکنده بود، همان آب دهان مرا ميکشت! سرانجام نيز بر اثر همان ضربت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ، دشمن خدا در محل سَرِف، زماني که قريشيان به مکه بازميگشتند، مُرد.
در روايت ابوالاسود از عُروه، همچنين در روايت سعيد بن مُسيب از پدرش آمده است که اُبّي بن خلف پس از آن ضربتي که از دست رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- دريافت کرده بود، مانند گاونر بانگ ميزد و ميگفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر اين زخم من بر تمامي مردمان ذيالمجاز وارد آمده بود، همگي ميمردند! [53]
طلحه دستيار پيامبر
در آن اثنا که رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- از ارتفاعات احد بالا ميرفتند، صخرة بزرگي بر سر راه آنحضرت قرار گرفت، برجستند تا برفراز آن صخره برآيند؛ نتوانستند؛ زيرا، از مدتي پيش فربه شده بودند، و دو زره بر روي هم پوشيده بودند؛ جراحت شديدي نيز برداشته بودند. طلحه بن عبيدالله زير پاي آن حضرت نشست، و آنحضرت را روي شانههايش بلند کرد و بالا برد تا هم سطح آن صخره قرار داد، و ايشان پاي بر آن صخره نهادند، و گفتند: �اَوجبَ طلحَه� يعني: طلحه بهشت را بر خودش واجب کرد! [54]
آخرين حملة مشرکين
زماني که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در مقرّ فرماندهي خويش در درة احد استقرار يافتند، مشرکان آخرين تهاجمهاي خود را براي غلبه يافتن بر مسلمانان سامان دادند.
* ابن اسحاق گويد: در آن اثنا که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در آن درة کوه احد استقرار يافته بودند، عدهاي از قريشيان برفراز کوه بالا آمدند و بر بالاي سر مسلمانان ظاهر شدند. فرماندهي اين دسته را ابوسفيان و خالدبن وليد بر عهده داشتند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- گفتند:
(اللهم إنه لا ينبغي لهم أن يعلونا).
�خداوندا، اصلاً سزاوار اينان نيست که بر سر ما فراز آيند!�
عمر بن خطاب به اتفاق گروهي از مهاجرين با آنان جنگيدند تا آنان را از فراز کوه به پايين راندند[55].
* در مغازي اُمَوي آمده است که مشرکان از کوه بالا رفتند. رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به سعد فرمودند: �اَجنِبهُم!� منظورشان اين بود که اينان را بازگردان! گفت: چگونه من به تنهايي اينان را بازگردانم؟ نبّياکرم -صلى الله عليه وسلم- سه بار فرمايش خودشان را تکرار کردند. سعد از تيردان خود تيري برکشيد و يکي از مردان آن جماعت را به قتل رسانيد! گويد: رفتم وآن تير را برگرفتم و مرد ديگري را از آن جماعت با آن زدم؛ او نيز به قتل رسيد. بازهم، آن تير را برگرفتم و سومي را با آن زدم؛ او نيز به قتل رسيد. آن جماعت وقتي موقعيت را چنان ديدند، از همان راهي که فراز آمده بودند پايين رفتند. گفتم: اين تير مبارکي است! آن را در تيردان خودم نهادم. اين چوبة تير تا زماني که سعد از دنيا رفت، همراه او بود؛ پس از وفات وي نيز نزد فرزندان او بود [56].
مُثله کردن شهيدان
اين آخرين حملة مشرکين بر ضد پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- بود. مشرکان مکه، از آنجا که پيرامون سرنوشت پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- هيچ اطلاعي نداشتند؛ حتي تقريباً يقين کرده بودند که آنحضرت به قتل رسيدهاند. اين بود که به پايگاه خود بازگشتند، و تدارک ساز و برگ سفر براي بازگشت به مکه را آغاز کردند. بعضي از آنان، از جمله زنانشان، سرگرم مُثله کردن و از ريخت و قواره انداختن پيکرهاي شهداي اسلام شدند. گوشها و بينيها و آلات تناسلي را قطع ميکردند، و شکمهاي اجساد بر زمين افتاده را ميدريدند. هند بنت عُتبه جگر حمزه را از شکم او بيرون کشيد و جويد؛ اما، وقتي نتوانست فرو برد، از دهان بيرون افکند، و با آن گوشها و بينيها براي خود زيور و پايبند و خلخال درست کرد [57].
آمادگي رزمي مسلمانان تا پايان کار
در اين ساعات پاياني جنگ احد، دو رويداد قابل توجه روي داد که نشانگر ميزان آمادگي قهرمانان مسلمان براي پيکار و کارزار تا پايان کار، و ميزان جانفشاني آنان در راه خدا است.
رويداد اوّل: کعب بن مالک گويد: من از جمله کساني بودم که از اردوگاه مسلمانان بيرون رفته بودم. وقتي که ديدم مشرکان، کُشتگان مسلمانان را مُثله ميکنند، از جاي جستم و از آنجا دور شدم، ناگاه مردي از مشرکان را ديدم که تا دندان مسلح است و از ميان کشتگان مسلمان ميگذرد، و ميگويد: مانند گرگ که بر گوسفندان حمله بَرَد بر اينان حمله بردهاند! مردي از سپاه اسلام نيز بر سر راه او ايستاده بود، و زره بر تن و اسلحه در دست داشت. پيش رفتم تا پشت سر او قرار گرفتم. آنگاه، بر آن شدم تا وضعيت مسلمان و کافر را با يکديگر به چشم خودم ورانداز کنم و برآورد کنم. ديدم که وضع ظاهر و امکانات رزمي آن کافر بسيار بهتر و بيشتر از آن مسلمان است. همچنان آندو را نظاره ميکردم تا با هم روياروي شدند، آن مرد مسلمان آنچنان ضربتي بر آن مرد کافر زد که به بالاي رانهاي وي اصابت کرد و او را به دو نيم کرد. آنگاه آن مرد مسلمان نقاب از چهره برگرفت و گفت: چطور بود، کعب؟ من ابودُجانه هستم! [58]
رويداد دوم: پس از پايان يافتن نبرد، چند تن از زنان و مسلمان نيز به ميدان جنگ پاي نهادند. انس گويد: عايشه دختر ابوبکر و اُمّ سُلَيم را ديدم که جامههايشان را بالا زده بودند- به گونهاي که زيورآلات پاهايشان را ميديدم- و مشکهاي آب را بر دوش ميکشيدند، و در دهان مجروحان جنگ خالي ميکردند؛ آنگاه، بازميگشتند و آن مشکها را پر ميکردند، و بار ديگر ميآمدند و در دهان زخميهاي جنگ خالي ميکردند. [59] عُمر نيز گويد: اُمّ سَليط، از زنان انصار، در روز جنگ اُحُد مشکهاي آب را براي ما پر ميکرد [60].
اُمّايمن نيز در زمره اين زنان بوده است. وقتي فراريهاي سپاه اسلام را ديد که ميخواهند وارد مدينه شوند، بر صورتهايشان خاک ميپاشيد و به برخي از آنان ميگفت: اين دوک نخريسي را بگير و آن اسلحهات را بده! آنگاه، شتابان خود را به ميدان جنگ رسانيد، و به آب دادن مجروحان مشغول شد. حِبّان بن عَرَقه تيري به سوي او افکند، بر زمين افتاد واندامش برهنه شد. دشمن خدا قاه قاه خنده سرداد! اين وضعيت بر رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- گران آمد. تيري را که پيکان بر سر نداشت، به دست سعد دادند و گفتند: (اِرمِ بِهِ) تيراندازي کن! سعد آن تير بدون پيکان را پرتاب کرد. تير بر شاهرگ حِبّان فرود آمد. حبان بر پشت بر زمين افتاد و اندامش برهنه شد. رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيز آنچنان خنديدند که دندانهاي آسيايشان نمودار شد. آنگاه فرمودند:
(استَقادَل َها سَعد؛ اَجابَ الله دَعوتَه).
�سعد انتقام امايمن را گرفت؛ خدا دعايش را مستجاب کند!�
پيامبر در شعب اُحُد
همينکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- در جايگاه خودشان در شعب احد قرار گرفتند، عليبن ابيطالب از آن مکان دور شد، و از مهراس- که به قولي صخرهاي گود بوده است که در آن آب جمع ميشده؛ يا نام چشمهاي است در ارتفاعات احد- سپر خود را پر از آب کرد و نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آورد تا ايشان از آن آب بنوشند. بويي از آن آب به مشام ايشان رسيد که مانع آشاميدن آن شد، اما، با آن آب خونهاي صورتشان را شستند، و مابقي آن را بر سرشان ريختند و گفتند:
(اشتد غضبُ الله على من دمي وجه نبيه).
خشم خداوند بر کساني که صورت پيامبرش را خونآلود کردهاند، بسيار شديد است! [61]
سهل گويد: بخدا، من ميدانم چه کسي زخم رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- را ميشست، و چه کسي آب ميريخت، و چگونه زخم آنحضرت مداوا گرديد!؟ فاطمه دخترشان زخم ايشان را شستشو ميداد؛ عليبن ابيطالب با سپر آب ميريخت. وقتي فاطمه ديد که آب، خون را زيادتر ميکند، قطعه حصيري برداشت و سوزانيد و بر زخم صورت آنحضرت نهاد؛ خون بند آمد [62].
محمدبن مسلمه آب سرد گوارايي آورد؛ نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- از آن آب نوشيدند، و براي او دعاي خير کردند [63]. نماز ظهر را آنحضرت بر اثر جراحت نشسته خواندند؛ مسلمانان نيز پشت سر آنحضرت نشسته نماز گزاردند [64].
شماتت ابوسفيان
زماني که مشرکان مکه کاملاً آمادة بازگشت از احد شده بودند، ابوسفيان بر فراز کوه بالا آمد و ندا درداد: آيا محمد در ميان شما است؟ هيچ کس به او پاسخي نداد. گفت: آيا ابن ابيقُحافه در ميان شما است؟ هيچ کس پاسخي به او نداد. گفت: آيا عمر بن خطاب در ميان شما است؟ هيچ کس به او پاسخي نداد. پيامبر اکرم -صلى الله عليه وسلم- صحابة خود را از پاسخ دادن به او بازداشته بودند. سراغ هيچکس ديگر را هم نگرفت؛ زيرا، هم او ميدانست و هم ديگر قريشيان ميدانستند که قوام اسلام به اين سه نفر است. ابوسفيان گفت: اين سه نفر را خاطر جمع شما از شرشان خلاص شدهايد!! عمر نتوانست خودش را نگهدارد؛ گفت: اي دشمن خدا، اين سه نفر را که ياد کردي هر سه زندهاند، و خداوند آنچه تو را خوش نميآمده است محفوظ نگاه داشته است! ابوسفيان گفت: کشتگان شما را مُثله کردهاند؛ اين کار را من دستور ندادهام؛ ناراحت هم نيستم که چنين کاري صورت گرفته است!
آنگاه ابوسفيان گفت: اُعلُ هُبَل! هُبَل، تو برتري!
نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: جوابش را نميدهيد؟ گفتند: چه بگوييم؟ فرمودند: بگوييد: (اَلله أعلى وأجل) �خداوند برتر و با عظمتتر است!�
سپس گفت: لَنا العزّي وَلا عزَي لکم! ما عزي داريم و شما عزي نداريد!
نبي اکرم -صلى الله عليه وسلم- گفتند: جوابش را نميدهيد؟ گفتند: چه بگوييم؟ فرمودند: بگوييد: (الله مولانا، ولا مولى لکم) �خداوند مولاي ما است، و شما مولايي نداريد!�
آنگاه ابوسفيان گفت: آفرين، احسنت! امروز به جاي روز بدر، جنگ آمد و نيامد دارد!
عمر در پاسخ وي گفت: اصلا برابر نيست! کشتگان ما در بهشتاند، و کشتگان شما در آتش دوزخ!
آنگاه ابوسفيان گفت: نزد من بيا، اي عمر! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند:
(ائتهِ فانظُر ماشأنُه)
�نزد او برو ببين چه کار دارد؟!�
نزد وي رفت. ابوسفيان گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم، آيا محمد را کشتهايم؟! عمر گفت: خداوندا؛ نه! او اينک سخن تو را دارد ميشنود! گفت: تو نزد من از ابن قمئه راستگوتر و درستکارتري![65]
قرار جنگ بعدي در بدر
ابن اسحاق گويد: ابوسفيان در حاليکه به اتفاق همراهانش بسوي مکه بازميگشتند، ندا درداد: قرار ما براي شما در وادي بدر، سال آينده! رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به مردي از يارانشان فرمودند: بگو: باشد؛ اين قرار ما با تو باشد! [66]
خبرگيري پيامبر از وضعيت مشرکان
در آن هنگام، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- عليبن ابيطالب را فرستادند و گفتند: سياهي به سياهي اين جماعت برو، و بنگر که چه ميکنند، و چه قصدي دارند! اگر اسبان را يدک ميکشند، و بر اشتران سوارند، معلوم ميشود که قصد مکه دارند؛ و اگر بر اسبان سوارند، و اشتران را يدک ميکشند، معلوم ميشود که قصد مدينه دارند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر قصد مدينه کنند م
نظرات بسته شده است.